یادگار مادر

دسته : عاطفی
زیر رده : داستانک
گونه : واقعی (رئال)
گروه سنی : ۱٢ تا ۱۶ سال
نویسنده : شبنم خاتمی

جلوی آینه لباسش را صاف کرد موهای طلایی اش را با کش مویی که به دور مچ دستش پیچیده شده بود بست. دستش را به درون صندوقچۀ کوچکش برد بدون یادگاری مادرش به هیچ مهمانی نمی رفت سنجاق سینه رو توی مشتش فشرد انگار بزرگ ترین گنج دنیا را داشت از زمانی که مادرش به آسمونا پر کشیده بود تنها چیزی بود که کمی جای خالی مادرش رو براش پر کرده بود گاهی اوقات ساعت ها با یادگار مادرش حرف می زد.

شرح داستان

جلوی آینه لباسش را صاف کرد موهای طلایی اش را با کش مویی که به دور مچ دستش پیچیده شده بود بست. دستش را به درون صندوقچۀ کوچکش برد بدون یادگاری مادرش به هیچ مهمانی نمی رفت سنجاق سینه رو توی مشتش فشرد انگار بزرگ ترین گنج دنیا را داشت از زمانی که مادرش به آسمونا پر کشیده بود تنها چیزی بود که کمی جای خالی مادرش رو براش پر کرده بود گاهی اوقات ساعت ها با یادگار مادرش حرف می زد.

سنجاق سینه روی جلوی پیرهن چین دار گل گلی اش آویزان کرد و لبخندی زد ولی از توی آیینه وقتی به سنجاق سینه نگاه کرد لبخند رو لباش خشکید یکی از نگینای سنجاق سینه افتاده بود تموم صندوق رو زیر و رو کرد اما اثری ازش نبود صدای گریه اش به هق هق تبدیل شده بود در اتاقش باز شد و خاله اش سراسیمه اومد داخل: نسترن، نسترن چت شده؟ خاله به فدات چرا گریه میکنی؟ میخوایم مهمونی بریم چرا چشای خوشگلت قرمز شده.

نسترن خودش رو توی بغل خاله سارا انداخت و با گریه گفت که چه بلایی سر سنجاق سینش، تنها یادگار مادرش اومده بود.

خاله سارا اشکای نسترن رو پاک کرد و قول داد که فکری برا سنجاق سینش بکنه و بعدش با سنجاق سینه از اتاق رفت بیرون . ده دقیقه ای که خاله رفته بود بیرون برا نسترن یک عمر طول کشید . خاله که برگشت نسترن دوید طرفش. خاله خم شد و سنجاق سینه رو روی لباس نسترن چسبوند سنجاق سینه توی آیینه برق عجیبی زد.

نسترن پرید بغل خالش و گونه ی خالشو بوسید.

خاله سارا بیرون رفت گردن بندش رو از سر میز توی قفسه جای داد گردن بندی که قشنگترین نگینش کنده شده بود.

مشخصات داستان
سال تولید : ۱٣٩۵