نارضایتی

چه کار خوبی....

زیر رده : داستان کوتاه
گونه : فانتزی
گروه سنی : ٧ تا ٩ سال

لاك پشت خیلی غمگین بود. احساس بدی داشت. فکر می کرد همه ی روزهای و سبزه های پر از گل، تاریک و تیره شده اند.......

شرح داستان

« نارضايتي»

لاك پشت خیلی غمگین بود. احساس بدی داشت. فکر می کرد همه ی روزهای و سبزه های پر از گل، تاریک و تیره شده اند. لاک پشت رفت و رفت تا صدایی شنید که می گفت: لاک پشت چرا غمگینی؟ خرگوش بود به لاک پشت گفت: من خیلی کند راه می روم. راه رفتنم را دوست ندارم به نظر تو چه کار کنم؟ خرگوش گفت: خوب هر حیوانی یه جوری راه می ره دیگه! لاک پشت دور شد و از حرف خرگوش خوشش نیامد. دوباره لاک پشت همین طوری که داشت می رفت چهچه ای شنید. بلبلی را دید که غرق در آواز خواندن بود. او را صدا زد و به او گفت: خوش به حالت تو خیلی صدای خوبی داری و می توانی پرواز کنی اما من چی؟ تازه تو خیلی جوانی و خیلی هم خوشگلی! بلبل خواست آوازی بخواند تا لاک پشت شاد شود، اما لاک پشت خیلی ناراحت تر از این حرف ها بود. او همین طوری که داشت می رفت به خدا گفت: ای خدا چرا مرا زشت آفریدی؟ ببین بلبل چقدر قشنگ است. لاک پشت رفت و به برکه ای رسید و ماهی قرمزی را دید که در آب شنا می کند. حسرت می خورد و می گفت: ماهی کیف می کند!! لاک پشت همان طور که داشت ماهی را می دید خوابش برد و بعد از چند ساعت چشم هایش را باز کرد. او دید یک عالمه قلاب داخل برکه افتاده و دارند ماهی صید می کنند او خیلی ناراحت شد. دید که بلبل خوش صدا دارند در قفس می گذارند. کمی که راه رفت دید که خرگوش بی گناه را در دام انداخته اند. لاک پشت در یک لحظه به فکر فرو رفت و در یک چشم به هم زدن میان سبزه ها گم شد. او به خدا فکر می کرد که چه لاکی برایش ساخته تا دشمن نتواند به او حمله کند. حالا احساس خوبی داشت.

ستايش بابايي فش/ گروه سنی ج

کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان _استان مركزي