آرزوی گل سرخ

عطربهشتی

زیر رده : داستان کوتاه
گونه : فانتزی
گروه سنی : ٩ تا ۱٢ سال

گل سرخ یک آرزو داشت آرزویش هم این بود که بهترین عطر دنیا راداشته باشد هررروز صبح که از خواب بلند می شد یاد آرزویش می افتاد وقتی گل هایی راکه کنارش بودند رامی دید خیلی حسرت می خورد یک روز صبح.....

شرح داستان

 گل سرخ یک آرزو داشت آرزویش هم این بود که بهترین عطر دنیا راداشته باشد هررروز صبح که از خواب بلند می شد یاد آرزویش می افتاد وقتی گل هایی راکه کنارش بودند رامی دید خیلی حسرت می خورد یک روز صبح که تازه شکفته شده بود دیدپروانه ای دارد از شهدش می خورد گل ناراحت وغمگین بود پروانه وقتی ناراحتی گل رادید از اوپرسید " چراناراحتی ؟؟"گل سرخ گفت می دانی من خیلی تنهایم گل های دیگر باغ همگی شاد وخوشحالند چون عطرخوش بوی آنها باعث شده پروانه های زیادی دور انها جمع شوند اما من چه ؟؟ وبعد زیر گریه زدپروانه گفت : گریه نکن توشاید عطرخوبی نداشته باشی اما من مطمئنم روح قشنگی داری گاهی روح قشنگ داشتن از عطر خوب داشتن بهتر است وبعد انگار چیزی به یادش امده باشد روبه گل کرد وگفت " گل سرخ خوبم شاید من بتوانم به تو کمک کنم آخر می دانی تازگی ها من از سرزمینی آمده ام که صاحبش یک گل است می گویند اویک گل اسرارآمیز وصاحب تمام  شگفتیهاست اوراشاه خوبی هاهم صدامیزنند اوکسی است که همه راشفا می دهد تازه این همه ماجرانیست اوخوش بوترین گل دنیاهم هست من تازگی ها زائر این گل بوده ام وقتی داشتم به سوی دیارم بال می زدم پرهایم راروی مهربانی اش کشیده ام هنوزهم غبار این سرزمین روی تن من است فکر می کنم اگرکمی بالهایم راروی گلبرگهایت بکشی توهم مثل من خوش بوشوی آخراز وقتی خاک آن سرزمین روی تن من نشسته بوی خوبی گرفته ام پروانه بالهایش راروی گلبرگهای گل سرخ کشیدگل به خواب رفت فردای آن روز وقتی آفتاب طلوع کردباغ پرازبوی بهشت شده بود      

ایلیا حیدری /گروه سنی

             کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان مرکز شماره 3 خرم آباد _استان لرستان