املا
وقتی املا تمام شد همه می ترسیدند که معلم ببیند املای آن ها اشتباه باشد چون معلم گفت: من املا را می خوانم وای به حال تان اگه کسی اشتباه داشته باشد.
املا
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. من در مدرسه بودم. معلم گفت: همه دفتر املا را دربیاورند.
و املا شروع شد. وقتی املا تمام شد همه می ترسیدند که معلم ببیند املای آن ها اشتباه باشد چون معلم گفت: من املا را می خوانم وای به حال تان اگه کسی اشتباه داشته باشد. دوستم مدادش را جا گذاشته بود و نتوانست املا بنویسد و گریه می کرد. معلم دفترها را یکی یکی امضا می کرد. به او گفت چرا ازسونیا که دوستت هست مداد نگرفتی؟ من هم گفتم اگه می دونستم مداد نداره خودم بهش می دادم. دوستم حدیثه گفت: اجازه برای بچه ها بنویسین:
بدن داریم کف نداریم
فانوس داریم نفت نداریم
سونیا داریم حرف نداریم.
سونیا کریمی، 9 ساله
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پل سفید