روز و شب

دسته : عاطفی
زیر رده : داستانک
گونه : فانتزی
گروه سنی : ٩ تا ۱٢ سال
نویسنده : محمد طبرستانی

شب به روز گفت: «خب... سلام روز. ببینم مگه تو نمی ‌گفتی که از من بزرگتری. پس چی شد؟ ها؟ حالا که من از تو بزرگ‌ ترم.»

شرح داستان

روز و شب

1 تیر:

روز به شب گفت: «هاهاها... من از تو خیلی بزرگ‌ ترم. تو خیلی کوچکی.»

شب با خودش گفت: «بگذار شب یلدا برسد، آن وقت من می ‌دانم و این روزِ بی ‌ادب.»

6 ماه بعد:

شب به روز گفت: «خب... سلام روز. ببینم مگه تو نمی ‌گفتی که از من بزرگتری. پس چی شد؟ ها؟ حالا که من از تو بزرگ‌ ترم.»

روز گفت: «آره... راست می‌ گی... ولی بازم وقتی می‌ رسه که من از تو خیلی بزرگ‌ تر می ‌شوم. آن هم اول تیر. تا آن موقع صبر کن و ببین کی بزرگ ‌تر می‌شود.»

1 مهر:

روز به شب گفت: «سلام شب. سن تو چقدر است؟»

شب گفت: «12 ساعت. سن تو چقدر است روز؟»

روز گفت: «سن من هم مثل تو 12 ساعت است. هر دو هم ‌سن هستیم.»

شب گفت: «چه چیز عجیبی است! یک بار من بزرگ‌ ترم، یک بار هم تو. یک بار هم هر دو هم ‌سن هستیم.»

روز گفت: «آره. خداوند چه کارهایی می ‌کند. خدا خیلی تواناست.»

محمد طبرستانی، 11 ساله

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان جویبار