پیتزا و بستنی
یک روز، یک فرشته رفت پیش خدا و گفت: «همهجای بهشت زیباست و همه اونجا خوشحال هستن. درختای میوه و یک عالمه رودخونه داره، ولی توی بهشت غذاهای خوشمزهای مثل پیتزا و بستنی نداریم؟»
خدا به حرفای فرشته فکر کرد. یه روز همهی فرشتهها رو جمع کرد و گفت: «میخوام یهچیزایی به بهشت اضافه کنم و یک چیزای قشنگی بذارم که همه بیشتر از بهشت لذت ببرن. میخوام مثل زمین، توی بهشت هم پیتزافروشی و رستوران باشه.»
فرشتهها از حرفهای خدا خوشحال شدن. چند روز بعد خدا داشت با خودش فکر میکرد اگه چند تا بچه توی بهشت باشند، خوب حوصلهشون سر میرود. ما باید برای اونا توی بهشت وسیلهی بازی بذاریم.
چند روز طول کشید تا تمام این اتفاقا توی بهشت افتاد. حالا بچههایی که به بهشت میآمدند، حوصلهشان سر نمیرفت و مثل بزرگترها شاد و خوشحال بودند.
محمدرضا کریمی /ب
کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان _ استان تهران