شاعری که چند بیت شعر گریه کرد

دسته : تاریخی
زیر رده : داستان کوتاه
گونه : فانتزی
گروه سنی : ۱٢ تا ۱۴ سال

هر بچه‌ای موقعی که به دنیا می‌آید، ونگ و ونگ می‌کند؛ اما سعدی یکی از این بچه‌ها نبود. در سال 606 هجري قمري وقتی این آقا کوچولو به دنیا آمد، هنوز پستانک اختراع نشده بود. پس تا مادرش به او شیر بدهد، سعدی چند بیتی گریه کرد. البته گریه ی شوق و خوشحالی، چون از به دنیا آمدنش خیلی راضی بود. او قرار بود استاد سخن بشود و هیچ‌کس این را نمی‌دانست.

شرح داستان


هر بچه‌ای موقعی که به دنیا می‌آید، ونگ و ونگ می‌کند؛ اما سعدی یکی از این بچه‌ها نبود. در سال 606 هجري قمري وقتی این آقا کوچولو به دنیا آمد، هنوز پستانک اختراع نشده بود. پس تا مادرش به او شیر بدهد، سعدی چند بیتی گریه کرد. البته گریه ی شوق و خوشحالی، چون از به دنیا آمدنش خیلی راضی بود. او قرار بود استاد سخن بشود و هیچ‌کس این را نمی‌دانست.

البته از همان اول هم اسمش سعدی نبود. نام خانوادگی اش هم سعدی نبود. اسمش ابو محمد مصلح‌بن عبدالله بود. ابومحمد نه مهد کودک رفت و نه آمادگی و نه دبستان. در قرن هفتم این چیزها کجا بود؟ او به مکتب‌خانه می‌رفت و سواد را در آن جا آموخت. از بخت بد، در کودکی پدرش را از دست داد و یتیم شد. فکر می‌کنم بیش تر آدم‌های موفق این طوری بوده‌اند. البته تعدادی آدم ناموفق هم وجود دارند که در کودکی بی‌پدر شده‌اند، اما به هرحال محمد ما روحیه‌اش را نباخت و به تحصیل ادامه داد. او به آموختن دین و دانش علاقه ی زیادی داشت؛ پس چمدانش را بست و برای کسب دانش از شیراز راهی بغداد شد. یکی از استادهای او امام محمد غزالی بود که سعدی ارادت زیادی به او داشت. او از محضر استادهای دیگر استفاده می‌کرد که درست نیست اسم بعضی‌ها را بیاوریم و اسم بعضی‌ها را نه. چون ممکن است بعضی‌ها ناراحت بشوند.

خلاصه این که سعدی بر خلاف مارکوپولو، سفر کردن را دوست داشت. او بعد از تحصیلش سفرهای زیادی کرد و تجربه‌های زیادی به دست آورد. هرچند در آن زمان هنوز هواپیما اختراع نشده بود و مردم با وسایل نقلیه ی شخصی مانند اسب و شتر و بلانسبت شما الاغ سفر می‌کردند؛ اما سعدی عاشق دیدن و پرسیدن و مسافرت بود. او به عراق و شام و حجاز رفت. گفته‌مي‌شود اين استاد گرامي به هندوستان و فلسطین و ترکستان و آذربایجان و چین و یمن هم سفر کرده است.

از قديم گفته‌اند: هيچ جا مثل خانه ی آدم نمي‌شود. سعدي هم يكي از همين قديمي‌ها بود و به اين ضرب‌المثل اعتقاد داشت. براي همين در حدود سال 655 به شيراز برگشت تا بخواند و بنويسد. در آن زمان حاكم شيراز ابوبكربن سعدبن زنگي بود. او به دانشمندان و اديبان اهميت مي‌داد و از آن ها حمايت مادي و معنوي مي‌كرد. در همان سال سعدي بوستان را تمام كرد و سندش را به نام بوبكر سعد كرد. هنوز يك سال از تدوين بوستان نگذشته بود كه دومين اثرش يعني گلستان را به نام وليعهد سعدبن ابوبكربن زنگي نگاشت. درباره ی تاريخ فوت اين استاد حرف و حديث زياد است و هنوز پژوهشگران به نتيجه ی مشخصي نرسيده‌اند.* اما به نظر اينجانب سعدي نمرده است. به قول خودش كه مي‌گويد: مرده آن است كه نامش به نكويي نبرند.