کفاش حرم

آرزوی کفشدوزک

زیر رده : داستان کوتاه
گونه : فانتزی
گروه سنی : ٧ تا ۱٢ سال

یک کفشدوزک قشنگ در باغچه‌ای پر از گل در حرم امام رضا برای خودش روی یکی از گل‌های لاله خانه ساخته بود. او با همه مهربان بود. کفشدوزک دوستان زیادی داشت مثل زنبورهای کوچک و بزرگ، کفشدوزک‌ها و پروانه‌های رنگی.

کفشدوزک آرزوهای زیادی داشت اما مهم‌ترین آرزویش.............

شرح داستان

کفاش حرم

 

      یک کفشدوزک قشنگ در باغچه‌ای پر از گل در حرم امام رضا برای خودش روی یکی از گل‌های لاله خانه ساخته بود. او با همه مهربان بود. کفشدوزک دوستان زیادی داشت مثل زنبورهای کوچک و بزرگ، کفشدوزک‌ها و پروانه‌های رنگی.

      کفشدوزک آرزوهای زیادی داشت اما مهم‌ترین آرزویش دوختن کفش‌های مهمانان امام رضا بود. از خانه‌اش آمد بیرون گفت: خدایا از کدام طرف بروم تا به کفشداری برسم! من که گیج شدم. همین‌طور مستقیم رفت تا به وضوخانه رسید دید یک دختر کوچولوی زیبا وضو می‌گیرد.

      گفت آهان می‌روم روی گل سر این دختر می‌نشینم و با او به کفشداری می‌روم. دختربچه دست مادرش را گرفت و به کفشداری رسید کفشدوزک یواش آمد پایین تا دختر قلقلکش نشود.

کفش‌های زیادی بود بارنگ‌های سیاه، قهوه‌ای و...بزرگ، کوچک بعضی کفش‌ها نو بودند بعضی کفش‌ها کهنه بودند. یک کفش بود که از جای انگشتهاش پاره بود و کفش یک پسربچه بود. گفت آهان همین کفش را می‌دوزم که انگشت‌هایش اذیت نشود.    

     آرزو کرد کاش همه‌ی کفشدوزک‌ها می‌آمدند. مشغول کار شد و با خودش آواز می‌خواند: من کفاشم کفاش کوچکم کفش می‌دوزم کفش می‌دوزم...ناگهان دید یک عالمه کفشدوزک جمع شدند. پرسید شما چطور آمدین اینجا. گفتند صدایت را شنیدیم حالا باهم کار می‌کنیم. کفشدوزک قصه‌ی ما قصه‌ای از بخشش امام رضا (ع) را برای دوستانش تعریف کرد تا سرگرم شوند.

از آن روز به بعد کفشدوزک‌ها از صبح تا شب در خانه‌ی خورشید مهربانی و بخشش کفاشی می‌کردند و گل‌ها و سبزه‌ها به آن‌ها غذا می‌دادند.