همین چند ثانیه

آدامس دارچینی

دسته : عاطفی
زیر رده : داستان کوتاه
گونه : واقعی (رئال)
گروه سنی : ٧ تا ۱٢ سال

می گم خاله اگه بچه تون به دنیا اومد میدین بغلش کنم؟ خاله می گوید:نه که نمی دم اگه بیفته چی؟

صدای خاله لیلا می یاد که می گه: غصه نخور وقتی ........

شرح داستان

همین چند ثانیه

می گم خاله اگه بچه تون به دنیا اومد میدین بغلش کنم؟ خاله می گوید:نه که نمی دم اگه بیفته چی؟

صدای خاله لیلا می یاد که می گه: غصه نخور وقتی بچه خودم به دنیا اومد، می دم بغلش کنی. خوشحال می شوم بچه‌ی خاله لیلا توی همین ماه به دنیا می یاد.

...

روزها می گذشتند وهر وقت که خوشحال می شدم می ترسیدم که مبادا بچه از دستم بیفتد؛ بالاخره بچه‌ی خاله به دنیا آمد، مامان رفت بیمارستان اما من نتوانستم بروم. بعد از چند روز که خاله از بیمارستان مرخص شد با مامان به خانه‌ی خاله رفتیم تا ازخاله مراقبت کنیم. مامان خیلی توصیه کرده بود که ساکت باشیم وقتی به خانه‌ی خاله رسیدیم، سلام کردم و پرسیدم:اسمش چیه؟

خاله گفت: نازنین زهرا.

گفتم : چه اسم قشنگی. راستی می شه بغلش کنم؟

-: الان خیلی کوچیکه یکم که بزرگ شد می دم بغلش کنی.

مامان هم گفت: آره وایسا یکم بزرگ بشه، بعد.

-: آخ خوب شد یادم اومد من براش چند تا آدامس دارچینی خریدم.

خاله خندید و گفت: این که دندودن نداره.

گفتم: چه حیف.

مامان هر دو روز یا سه روز پیش خاله می رفت تا کارهایش را انجام دهد بالاخره یک روز که به خانه خاله آمدیم گفتم: الان یکم بزرگ شده؟

خاله گفت: نظر تو چیست؟

گفتم: بزرگ شده.

-: پس بغلش کن.

آرام بغلش کردم خاله دستش را زیر دست من آورده بود تا اگر بچه افتاد، روی زمین نیفتد. بدنش گرم بود و دست هایش را جمع کرده بود . چه دست های ظریف و زیبایی داشت. مامان آمد و با صدای بلند گفت: بذارش. بچه بیفته بدبخت می شیم ها...

خاله گفت: عیبی ندارد و من بعد از چند ثانیه بچه را گذاشتم.

حالا که نازنین زهرا چهار سال دارد وقتی این خاطره را برای او تعریف می کنم می گوید راستی آدامس دارچینی ها را هنوز نگه داشته ای؟

بیتا قاسمی/ 12 ساله

عضو مرکز 5 کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان  مشهد خراسان رضوی