سوغاتی

تمام پس انداز

زیر رده : داستان کوتاه
گونه : واقعی (رئال)

در بسیج که رسیدم خیلی شلوغ بود امروز چه خبر بود ؟ ازدور صدا زدم طاهره : چه خبره ؟ گفت: .......

شرح داستان

سوغاتی

در بسیج که رسیدم خیلی شلوغ بود امروز چه خبر بود ؟ ازدور صدا زدم طاهره : چه خبره ؟ گفت برای اردو مشهد ثبت نام می کنند .خیلی دلم می خواست مشهد بروم اما من که پولی نداشتم می دانستم اگر این بار هم به مادرم بگویم فایده ندارد باز بسیج برای اردو مشهد ثبت نام می کرد نفری 90 هزار تومان ده روز اردو بود حتی شمال هم می بردند فقط اعضاء فعال را به اردو می برند من خیلی فعال بودم توی همه ی کلاس ها فعالیت داشتم از بسیج دانش آموزی آمده بودم به حوزه محله مان مسئول اونجا خیلی از من خوشش آمده بود تا من را دید صدایم زد : زهرا تو باید بیایی اونجا کلی میتونی برای بچه ها توی اتوبوس برنامه اجرا کنی . کمکم باشی و مواظب بچه های کوچکتر باشی اما من همش من من می کردم اگر مادرم اجازه بدهد حتما می آیم . اما قضیه چیز دیگری بود راستش 90 هزار تومان خیلی برای من زیاد بود تمام حقوق ماهیانه ما 90 هزار تومان یارانه بود . رفتم پیش مادرم تا جریان اردو را بگویم اما رویم نشد خیلی برایم سخت بود مادر هر روز خونه ی حاج خانم کار می کرد و ظرف می شست و غذا می پخت تا بتونه یک کاسه از اون غذا را برای خودمون بیاره بخوریم با اون 90 هزار تومان هم کلی کار داشت قبض آب و برق و کرایه خونه و .. مادرم خودش آرزوی زیارت داشت بارها گفته بود تا حالا حتی به زیارت بابای بزرگ برادر امام رضا هم نرفته چه برسد به مشهد ... دلم نیامد با حرفم ناراحتش کنم . تمام پسندازم را جمع کردم 900 تومان شد آن را بردم و دادم به سمیه دوستم سمیه تو برا مشهد ثبت نام کردی من همین 900 تومان را دارم میتونی با اون یه مقدار نبات و پارچه سبز برایم بخری و آن را تبرک کنی میخوام روز مادر به مادرم کادو بدهم خوشحال می شود . سمیه بهترین دوست من بود راز دار تمام غصه هایم هر چی داشتم از بود همیشه لوازم و التحریرهایش را با من نصف می کرد پول را به زور قبول کرد گفتم کادو می خوام بدهم باید پول خودم باشد . بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم به امام رضا سلام برسان .


حمزه سیاسر (گروه سنی د)

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مرکز بیستون _استان کرمانشاه