خاطره زیارت

زیر رده : خاطره نویسی
گونه : واقعی (رئال)
گروه سنی : ۱٢ تا ۱٨ سال به بالا
نویسنده : ملیکا مودب

سلام، من یک خاطره ای دارم که دوست دارم همه ی بچه های هم سن و سال من هم آن را بشنوند. خاطره ی من در یک روز شلوغ در بارگاه امام رضا(ع) اتفاق افتاد.

شرح داستان

سلام،من یک خاطره ای دارم که دوست دارم همه ی بچه های هم سن و سال من هم آن را بشنوند.خاطره ی من در یک روز شلوغ در بارگاه امام رضا(ع) اتفاق افتاد. وقتی دستم از دستمادرم رها شد و بین زائرها گم شدم. قد من خیلی کوتاه بود. چون هنوز به مدرسه نرفتهبودم وخانم هایی که اطراف من بودند یا هم قد مادرم بودند،یا قدشان از مادرم همبلند تر بود. بین خانم ها داشتم له می شدم . همه ی شان برای اینکه دستشان به ضریح برسد همدیگر را هل می دادند و هی به سر و صورت من می خوردند. خلاصه این اتفاق بافریاد زدن خانمی که گفت: مراقب باشین بچه زیر دست و پا له نشه. . . برای من خاطرهی خوبی شد. زائرها متوجه حضور یک بچه در لابلای جمعیت شدند. خوشبختانه دور و برمخلوت شد و می توانستم نفس راحتی بکشم. تا اینکه خانم من را بغل کرد و به سمت ضریح جلورفت. توی دلم حس خوبی داشتم. نمی دانم چه طور دستم به شبکه های ضریح گره خورد واولین دعایی که به زبانم آمد برای سلامتی آن خانم بود که من را از بین جمعیتزائرها به سمت ضریح برده بود. وقتی توی بغل آن خانم بودم، مادر مرا صدا می کرد وهمان لحظه متوجه ی من شد. با چشمان پر از اشک خودش را از لابلای جمعیت به سمت ضریح کشاند و به من نزدیک شد و مرا در آغوش کشید. و این اتفاق برای من خاطره شد و چه خاطره ی خوبی!!!           

    اثر ملیکا مودب نوجوان 10 ساله مرکز فرهنگی هنری مجتمع استان چهار محال و بختیاری است .

                                           

مشخصات داستان
سال انتشار : ۱٣٩٧
سال تولید : ۱٣٩٧
زبان : فارسی