آش رشته

دسته : داستان
زیر رده : داستان کوتاه
گونه : فانتزی
گروه سنی : ۱٢ تا ۱۴ سال

شرح داستان

یکی بور یکی نبود یک پیرزن بود که می خواست به خاطر برگشت پسرش از سربازی نذری بدهد 

به انباری رفت تا وسایل مورد نیاز آش رشته را بیاورد .نخود –عدس رشته و...را آورد 

همه ی حبوبات را در دیگ بزرگی ریخت و بعد مدتی عدس گفت :من از همه ی شما خوشمزه تر هستم شما ها طعمی ندارید 

نخود گفت :من خوشمزه تر هستم .

پیرزن رشته را هم در دیگ ریخت وگفت :عجب آش رشته ای حتما همسایه ها از خوردن آش خوشمزه ی من لذت می برند .توی دیگ دعوا بود نخود و عدس هنوز داشتند دعوا می کردند .

لوبیا گفت :دعوا نکنید با هم آشتی کنید بیائید با هم دوست باشیم و بدانید اگر یکی از مارا در آش رشته کم کنند  آش خوشمزه نمی شود .نخود و عدس ساکت شدند و دیگر چیزی نگفتند و از همدیگر عذر خواهی کردند .وباهم دوست شدند .همه آن روز شاد و خوشحال شدند وهمسایه ها هم از خوردن آش لذت بردند . 

مشخصات داستان
سال تولید : ۱٣٩٧
زبان : فارسی