کبوترسفید

زیر رده : خاطره نویسی
گونه : واقعی (رئال)
گروه سنی : ٨ تا ۱٠ سال
نویسنده : صدرا منصوری

هشت ساله بودم.برای اولین بار بود که می خواستم همراه مادرم به مشهد بروم.مادرم همیشه از مشهد برایم خیلی تعریف کرده بود.این بار من همراه مادرم ودوست مادرم به مشهد رفتیم

شرح داستان

هشت ساله بودم.برای اولین بار بود که می خواستم همراه مادرم به مشهد بروم.مادرم همیشه از مشهد برایم خیلی تعریف کرده بود.این بار من همراه مادرم ودوست مادرم به مشهد رفتیم.باید سوار قطار می شدیم.من تا به حال سوار قطار هم نشده بودم.خیلی خوشحال بودم.شور و شوق زیادی وجودم را فرا گرفته بود.خیلی دوست داشتم  به مشهد بروم و حرم امام رضا(ع) را از نزدیک ببینم. وقتی به مشهد رسیدیم همان طور که دلم می خواست اولین جایی که رفتیم حرم امام رضا بود.حرم آنقدر شلوغ بود که به سختی راه می رفتیم.من محکم دست مادرم را گرفته بودم.آنجا را بسیار دوست داشتم.بعد از زیارت از حرم بیرون آمدیم. به مادرم گفتم:گندم ها،گندم هایی را که خریدیم ببریم به کبوتر های امام رضا(ع) بدهیم. خیلی به دنبال کبوتر ها گشتم اما آنها را پیدا نکردم .گاه گاه من یک کبوتر توی آسمان می دیدم. ناگهان روی سقا خانه حرم چند کبوتر دیدم. یکی از آنها خیلی سفید و زیبا بود. من دست مادر را رها کردم و به سمت کبوترها رفتم.کبوتر سفید بلند شد و پرواز کرد.من هم به دنبال او دویدم.هر جا که کبوتر می رفت من او را تعقیب می کردم تا بقیه دوستانش را پیدا کنم.در چند مسیر شلوغ دنبال کبوتر کردم.ناگهان پایم به پای یک نفر دیگر گیر کرد و با صورت به زمین خوردم.نفری که پایم به پایش گیرکرده بود باعجله به سمت من آمد دست مرا گرفت و مرا بلند کرد.نفس عمیقی کشیدم.چشمانم به دنبال کبوترسفیدبودناگهان متوجه شدم تمام گندم ها روی زمین ریخته شده اند.من هم بادیدن گندمها اشک درچشمانم جمع شد وزدم زیرگریه همه فکرمی کردند به خاطر این که زمین خورد ه بودم گریه می کردم. مدام به من می گفتند طوری شده جایی ات درد گرفته که صدای مادرم به گوشم  رسید که مراصدامی کرد ودنبالم می گشت.به بالای سرم نگاه کردم همان کبوتر سفیدرادیدم که درآسمان آبی پرواز می کرد یکدفعه یک آقای قدبلند بالباس مشکی مرتب دست من را گرفت ویک عطر کوچک حرم  ازتوی جیبش به من داد.من به سمت مادرم دویدم هنوز که هنوز است آن عطررابو می کنم به یاد حرم وکبوتروگندم ها می افتم.

کاری از صدرا منصوری نوجوان 9 ساله  از مرکز فرهنگی هنری شماره 1 شهرکرد استان چهارمحال وبختیاری است .


                                           

مشخصات داستان
سال انتشار : ۱٣٩٧