دختر و آسمان

دسته : عاطفی
زیر رده : داستانک
گونه : فانتزی

آسمان سرش داد زد، دخترك ترسيد و فرار كرد.
انگار آسمان از حرفِ دخترك لجش گرفته بود. آخر اين روزها دخترك از غروب‌هاي دلتنگِ آسمان به او شكايت كرده بود و آسمان كه به غروبش مي‌نازيد خيلي ناراحت شده بود و از آن روز به بعد ديگر جواب دخترك را نمي‌داد تا اين‌كه سرش داد زد.

شرح داستان

دخترك باران را دوست نداشت وآسمان اين راخوب مي‌دانست ولي تمام عصبانيتش را با باران روي سرِ دخترك خالي كرد.

            ازآن روز به بعد، دخترك با آسمان قهر كرد.

            سال‌هابود كه دخترك به آسمان نگاه نمي‌كرد و آسمان خيلي دلش براي نگاه‌هاي دخترك تنگ شدهبود.

            آسماندخترك را مي‌ديد؛ مي‌ديد كه او حالا ديگر دريا را دارد.

            آسمانآرزو مي‌كرد كاش جاي دريا بود.

            دختركهر روز روي ساحل عكس آسمان را مي‌كشيد و دريا كه چشم ديدنِ آسمان را نداشت، با موج‌هايشآن را خراب مي‌كرد.

            آسمانآرزو مي‌كرد كاش جاي دريا بود. ولي خبر نداشت كه دخترك هر روز براي ديدنِ عكسِ‌او، كنار دريا مي‌رود.

مشخصات داستان
سال تولید : ۱٣٩۴