پرواز

دسته : اجتماعی
زیر رده : داستان کوتاه
گونه : فراواقعی(سورئال)
گروه سنی : ۱٢ تا ۱۶ سال
نویسنده : فرشته امامی عضو نوجوان استان تهران

زن نگاهش به پنجره بود. به نقطه‌اي ميان ستاره‌ها خيره شده بود. پَر كوچكي را بالاآورد و آن را بوسيد و داخل جيبش گذاشت.

شرح داستان

  با صداي آژير از خواب بلند شد. دنبال شوهرش گشت، نبود. به طرف پنجره رفت. صداي شوهرش كه با بغض حرف مي‌زد مي‌آمد: « رفتم باغچه‌ها را آب بدهم كه ديدم اون‌جا افتاده زير پنجره» وگريه به او اجازه ندادادامه دهد. دوان‌دوان به طرف حياط رفت. پليس، آمبولانس و ... همه چيز دورِ سرش مي‌چرخيد.

چشمانش را باز كرد، همه چيز بودبه جز پيراهن شوهرش.

- خُب خانم مثل اين‌كه حالتون بهتره؟ 

مردي با روپوش سفيد اين سؤال رااز او پرسيد. 

- چي شده؟ تو بايد به من توضيح دهي ديشب چه اتفاقي افتاد؟ »

     شوهرش با عصبانيت اين حرف را گفت:  زن آرام پَر را از جيبش درآورد و گفت: « رفت،نه؟ »

            پَررا بوسيد و ادامه داد: « يكي دو ماه بيشترش نبود كه يكي از اين‌ پَرها روي پشتش دراومد.من به هيچ‌كس نگفتم، ولي روزبه‌روز زيادتر مي‌شد. ديگه نمي‌شد قايمش كرد. مجبوربودم به همه بگم قوز داره! »

            به شوهرش نگاهي كرد و گفت: « يادته مي‌گفتي بچه‌ام بدشكل مي‌شد؟ »

            -نمي‌دونم از چي حرف مي‌زني! 

            زن بي‌اعتنا به حرف شوهرش ادامه داد: « بايد بِهِش پرواز ياد مي‌دادم. اون بايد مي‌رفت.البته از اول هم مي‌دونستم زياد پيشم نمي‌مونه. جاي اون اينجا نبود، خيلي زودپرواز ياد گرفت. ديشب ديگه وقتش بود، بايد مي‌رفت.»

            لرزشي به بدنِ شوهرش افتاد و بغضش تركيد.

 زن باز هم اعتنايي نكرد و ادامه داد: « يكي اومده بود دنبالش. درست عين خودش بود ومن كوچولوي قشنگ‌رو بغل كردم و آوردمش پايين تا باباش رو هم ببينه. اون يكي ازپَرهاشو كَند و داد دستم و از پنجره بيرون رفت. دست اون يكي‌رو گرفته بود و دوتايي توي ستاره‌ها گم شدند.»

            زن نفسي كشيد و سكوت كرد. مرد با عصبانيت از اتاق بيرون رفت و دكتر به دنبال او. دكتردستش را گرفت: « دختر كوچولوت واقعاً قوز داشت؟ »

            مرددر حالي كه سعي مي‌كرد بغضش را فرو دهد، با صداي گرفته گفت: « داشت، ولي فقط قوزبود. دخترِ من بال نداشت. »

 

مشخصات داستان
سال تولید : ۱٣٩۴