داستان من

زیر رده : داستانک
گونه : واقعی (رئال)
گروه سنی : ٧ تا ٩ سال
نویسنده : ماهک شکوهمند - عضو کانون پرورش فکری رشت یک - استان گیلان

ماهک دختر بچه ای است که به نوشتن علاقه دارد روزی معلم از او میخواهد که درباره امام حسین مطلبی بنویسد و ...

شرح داستان

داستان من 

 

  یکی بود یکی نبود  غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود . ماهک در زنگ تفریح داشت با موهایش باز ی می کرد ناگهان زنگ کلاس به صدا در آمد همه ی بچه ها در صف قرارگرفتند خانم عسگری که معلم ورزش است گفت : بچه ها ی عزیز امروز روز اربعین امام حسین ( ع) است شما باید داستان و نقاشی بکشید و خانم ورزش : ماهک  تو باید حتما یک چیزی بنویسی

ماهک گفت: چشم.

  ماهک به خانه رفت بعد از ناهار واستراحت شروع به داستان نوشتن کرد . ماهک فکر کرد .چشمش پر از اشک شد و توی دلش گفت : من که کربلا نرفتم ، چه جوری د رمورد اربعین بنویسم ؟

  ماهک چشم هایش را بست اما تا خواست چشمش را بازکند نتوانست . خواست با دست هایش چشم هایش را باز کند اما نتوانست  چون دست هایش بسته بود.ماهک ترسید و خوب گوش کرد ، صدای دعا می آمد دلش آرام شد .با دقت بو کرد ، بوی آش فاطمه زهرا ( س ) می آید ، بیشتر دلش آرام شد وگفت : پس نباید جای بدی باشد ، با دستش صندلی را لمس کرد ، صندلی نرم بود بیشتر دلش آرام شد وبعد مادرش را صدا زد و گفت : مامان ! مامان ...

صدای پا آمد مادر گفت: ماهک جان !آمدی استراحت کنی که ناگهان خوابت برد .سربند یا حسینت هم روی چشمت افتاد من هم نخواستم بردارم تابیدار نشوی راستی ماهک جان چرا دست هایت را بسته بودی ؟!ماهک یادش آمد قبل از این که بخوابد دست هایش را بسته بود  چون دلش می خواست  بخوابد و یاد حضرت رقیه ( س )  حس و حال یتیمان حسین را که به اسارت رفته بودند بیشتر احساس کند برای همین دستهایش را بسته بود آن موقع ماهک احساس کرد که خادم خانواده ی امام  شده .

حالا واقعا ماهک چشم هایش را باز کرده و این رویا را به عنوان خاطره نوشته .ماهک د رمسابقه ی خاطره نویسی شرکت کرد و امیدوار بود برنده شود .


ماهک شکوهمند

    مرکز رشت يک

 

مشخصات داستان
سال انتشار : ۱٣٩۴