لاک قرمز

دسته : عاطفی
زیر رده : داستان کوتاه
گونه : واقعی (رئال)
نویسنده : مریم محمدی

از پله ها پایین آمد دختر کوچولویش را دید که خنده کنان و با ذوق فراوان به طرفش آمد و همسرش با نگرانی پشت دختر دوید.


مریم محمدی، 15ساله
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان قائم شهر

شرح داستان

زن در کودکی عاشق رنگ قرمز بود ولی او به خاطر خاطرات بدی که از رنگ قرمز داشت دیگر دوستش نداشت. مادرش، خواهرش، پدرش، برادرانش همه و همه حتی دوست عزیزتر از جانش را در جنگ با صورت خونینشان و پیراهن خون آلودشان از دست داده بود او حالا دیگر عاشق قرمز نبود و همه چیز و همه کس‏اش را قرمز می دید و بعد از رنگ قرمز دیگر آن ها را ندید.

از پله ها پایین آمد دختر کوچولویش را دید که خنده کنان و با ذوق فراوان به طرفش آمد و همسرش با نگرانی  پشت دختر دوید.

  • مامان مامان ببین چقدر ناخنام خوشگل شده.
  •  زن نگاهی به چهره ی نگران همسرش انداخت  و لبخندی زد او دوباره عاشق شده بود عاشق  رنگ قرمز .

مشخصات داستان