سنگ پشت و سنگ

دسته : زیست محیطی
زیر رده : قصه
گونه : فراواقعی(سورئال)
نویسنده : فاطمه کیا اشکوریان

لاک پشت گفت: آفرین خارپشت جون. تو با خارهای خودت و من و بقیه حیوونای دیگه، با جمع کردن سنگ و پرتاب کردن سنگ به سمت شکارچی، فراریش می دیم.

فاطمه کیا اشکوریان، 11 ساله
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تنکابن

شرح داستان

در یک جنگل سرسبز و زیبا، حیوانات زیادی زندگی می کردند، اما این حیوانات از دست شکارچی بدجنس که هر روز به جنگل می آمد و آنها را اذیت می کرد، خسته شده بودند. روزی حیوانات دور هم جمع شدند. روباه پیشنهاد کرد تا با آتش شکارچی را فراری دهند اما خارپشت گفت: نه نمی شه ممکنه جنگل آتیش بگیره تا اینکه لاک پشت گفت: حیوونا اگه گفتین اسم دیگه ی من چیه؟

خارپشت گفت: من می دونم. اسم دیگه ی تو سنگ پشته!

لاک پشت گفت: آفرین خارپشت جون. تو با خارهای خودت و من و بقیه حیوونای دیگه، با جمع کردن سنگ و پرتاب کردن سنگ به سمت شکارچی، فراریش می دیم.

فردای آن روز حیوانات به پیشنهاد لاک پشت عمل کردند و شکارچی بدجنس را برای همیشه از جنگل فراری دادند.

مشخصات داستان