سنگ پشت و سنگ
لاک پشت گفت: آفرین خارپشت جون. تو با خارهای خودت و من و بقیه حیوونای دیگه، با جمع کردن سنگ و پرتاب کردن سنگ به سمت شکارچی، فراریش می دیم.
فاطمه کیا اشکوریان، 11 ساله
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تنکابن
در یک جنگل سرسبز و زیبا، حیوانات زیادی زندگی می کردند، اما این حیوانات از دست شکارچی بدجنس که هر روز به جنگل می آمد و آنها را اذیت می کرد، خسته شده بودند. روزی حیوانات دور هم جمع شدند. روباه پیشنهاد کرد تا با آتش شکارچی را فراری دهند اما خارپشت گفت: نه نمی شه ممکنه جنگل آتیش بگیره تا اینکه لاک پشت گفت: حیوونا اگه گفتین اسم دیگه ی من چیه؟
خارپشت گفت: من می دونم. اسم دیگه ی تو سنگ پشته!
لاک پشت گفت: آفرین خارپشت جون. تو با خارهای خودت و من و بقیه حیوونای دیگه، با جمع کردن سنگ و پرتاب کردن سنگ به سمت شکارچی، فراریش می دیم.
فردای آن روز حیوانات به پیشنهاد لاک پشت عمل کردند و شکارچی بدجنس را برای همیشه از جنگل فراری دادند.