آینه جادویی

دسته : اجتماعی
زیر رده : داستان کوتاه
گونه : فراواقعی(سورئال)
نویسنده : محدثه زیدآبادی

اما روزی یک گاری بزرگ از اینجا می گذشت و یک آینه ی جادویی از پشتش بر زمین افتاد. اول با تعجب نگاه کردم فکر می کردم آینه جادویی حرف می زند اما نه او فقط آرزوها را برآورده می کرد.

محدثه زیدآبادی، 11 ساله
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نشتارود

شرح داستان

من سال های سال یک درخت بودم. ولی نه میوه ای داشتم و نه پرنده ای روی شاخه هایم لانه درست          می کرد. سال های سال گذشت و من پیر و پیرتر شدم‌.

اما روزی یک گاری بزرگ از اینجا می گذشت و یک آینه ی جادویی از پشتش بر زمین افتاد. اول با تعجب نگاه کردم فکر می کردم آینه جادویی حرف می زند اما نه او فقط آرزوها را برآورده می کرد. من در آینه آرزو کردم تا یک آهوی زیبا شوم. بله من یک آهوی زیبا شدم و همه حیوانات جنگل را خبر کردم تا هر کدام آرزوهای خود را به آینه بگویند آنها هر کدام یک آرزو کردند و به آرزوهایشان رسیدند. از آن روز به بعد هر کس که از شکل خودش خوشش نمی آمد خودش را به شکل دیگری تبدیل می کرد. آن وقت گربه ها موش شدند و سگ ها گربه و گنجشک ها، عقاب و... .

مشخصات داستان