جزیره فانوس ها

زیر رده : داستان کوتاه
گونه : فانتزی
نویسنده : شیدا هادی زاده

درخت های جزیره میوه هایی مانند فانوس داشتند که در شب روشن می شدند.

شیدا هادی زاده، 12 ساله
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پل سفید

شرح داستان

فانوسک در دریا بر روی قایق نشسته بود و به صدای زیبای دریا گوش می داد.

در قلب زیبای خودش رازهایی داشت که هیچ کس نمی دانست.

او دلتنگ بود. دلتنگ برای خانواده اش که سال ها پیش بر روی قایقی آتش گرفته و سوخته بودند.

فانوسک گریه اش گرفت و همواره به دریا نگاه می کرد. ناگهان به یک جزیره رسید. نام جزیره  جزیره فانوس ها بود. فانوسک از قایق پیاده شد و سریع به سمت درخت های جزیره دوید.درخت های جزیره میوه هایی مانند فانوس داشتند که در شب روشن  می شدند. و جزیره را روشن و چراغانی می کردند ناگهان فانوسک فانوس دیگری را نزدیک درختی بزرگ دید که بی جان گوشه ای افتاده نبضش را گرفت زنده بود با خودش گفت : شاید او به خاطر نداشتن نفت این گونه شده باشد. برای همین سریع به سمت قایق رفت و چند لیتر نفت آورد و درون فانوس ریخت فانوس دختری جوان و هم سن و سال فانوسک بود. خواهر گمشده فانوس قصه ما یک خال بزرگ بر روی دست سمت چپ خودش داشت و این تنها نشانه بود. وقتی فانوس دختر داشت دست و صورتش را می شست ناگهان فانوسک خال بزرگ روی دست دختر را دید و فهمید که او خواهرش است. فانوس دختر و فانوسک که حالا برادر و خواهر بودند با هم به آسمان رفتند و تا آخر عمر با هم زندگی کردند.

مشخصات داستان