آرزوی کاغذسفید

زیر رده : داستانک
گونه : فانتزی
گروه سنی : ٧ تا ۱٨ سال
نویسنده : شهلا حسن پور - مربی مسئول کانون پرورش فکری آستانه - استان گیلان

آرزوی کاغذ و سیراب شدن او از آبی گوارا و ...

شرح داستان

آرزوي کاغذسفيد

  کاغذ سفید روی میز دراز کشیده بود. اویک مربع با چهار گوشه بود.آفتاب به صورتش میتابید و گرم و گرمتر میشد.با خودشگفت:کاش کسی پیدا میشد تا چند کلمه روی صورتم بنویسد. نسیم خنکی از پنجرهی اتاق وزید.کاغذ تکان خورد. دلش میخواست سر بخورد و زیر میز بیفتد. او فکر میکرد آنجا خیلی خنکتراست.    

  با خودش گفت: نه نه !اصلا دوست ندارم کسی روی صورتم بنویسد دوباره گرمم میشود دوست دارم خنک بشوم.نور خورشید بیشتر و بیشترمیشد.آفتاب تمام میز را پر کرده بود. کاغذ سفید با بی حوصلگی غلطی زد و به طرف ساعتدیواری برگشت. ساعت دوازده ظهر بود. او کمی خودش را مچاله کرد.نسیم که بیشتروزید.خودش را به لبه¬ی میز رساند .با ناله گفت: چرا کسی سراغم نمیآید,دلم چندقطره آب  میخواهد. 

  به دیوار نگاه کرد.روبروی پنجره یک کاغذ مربع,عکس خانوادگی روی دیوار شده بود. کاغذ سفید با حسرت گفت:خوش به حالش. حتما رویدیوار باد خنکی به او میخورد.

  نسیم تندتر شد. کاغذسفید کمی تا خورد .بعد از نسیم باد تندی وزید.او سعی کرد خودش را تا کمر خمکند.باد ایستاد  کاغذ درست و حسابیتاشد.قیافهیکاغذ عوض شده بود.با خوشحالی گفت:چه اتفاق جالبی! من حالا یک مثلث هستم.دوباره بادتندی وزید . گوشههای کاغذ سفیدبهم میخورد او خیلیخوشحال بود و برای خودش دست میزد. همانطور که دست میزد .صدای پاییراشنید. لحظهایگوش  هایش را آرام کرد.صدا از بیرون ازاتاق می آمد.

یک پسر بچهدوان دوان ؛ با صورتی عرق ریزان وارد اتاق شد. گرمش بود. به میزرسید. 

  یک لحظه به میز نگاه کرد و رد شد.مکثی کرد.دوباره برگشت و به مثلث روی میز نگاه کرد.لبخندی زد.کمی کنار میز ایستاد. کاغذ رابرداشت .به دوطرف مثلث نگاه کرد.لبخند محکمتری زدو و اوهم چند تای تازه  زد. کاغذ سفید یک قیافهی تازه پیداکرد.کاغذ سفید با تعجب نگاه میکرد.چند دقیقه بعدیک لیوان کاغذی دست پسرک بود .اودوان دوانبه طرف یخچال رفت. مقداری آب سرد توی لیوان ریخت. کاغذ سفید خوشحال و خنک شده بود.

تمام تنش سردسردبود. احساس خوشحالی میکرد. با خودش گفت: بالاخره به آرزویم رسیدم.

شهلاحسن پور مربي مسوول مرکز آستانه 

مشخصات داستان
سال تولید : ۱٣٩۴
زبان : فارسی