درخت آلبالو

دسته : عاطفی
زیر رده : داستان کوتاه
گونه : واقعی (رئال)
گروه سنی : ۱۱ تا ۱۵ سال
نویسنده : شیدا شعبانی - عضو مرکز کومله - استان گیلان

اینجا که من هستم یک باغ بزرگ دور و بر من است . من در این باغ دوستی ندارم چون تنها درخت آلبالوی این باغم ...

داستان برگزیده ی مسابقه ی ادبی بین المللی اینجا که من هستم -
استان گیلان - شهرستان کومله -گروه سنی ج

شرح داستان

درخت آلبالو

اینجا که من هستم یک باغ بزرگ دور و بر من است. من در این باغ دوستی ندارم، چون تنها درخت آلبالوی این باغم. من خود به خود رشد کرده ام و الان من به یک درخت آلبالو تبدیل شده ام . مدت ها تنهای تنها بودم، اما یک روز احساس کردم چیزی روی شاخه های من سنگینی می کند، خوب که نگاه کردم دیدم دو پرنده روی شاخه هایم مشغول لانه سازی هستند . خیلی عصبانی شدم . آخر آن ها بدون اجازه روی شاخه های من داشتند لانه می ساختند . تکانی به خود دادم تا آنها فرار کنند اما آن دو کوتاه نیامدند و باز مشغول کارشان شدند.

روزها گذشت تا این که یک روز صبح با سر و صدای زیبایی از خواب بیدار شدم. دیگر تصمیمم  راگرفته بودم. باید هر طور شده آن ها را از شاخه هایم دور می کردم اما با دیدن چند جوجه روی شاخه هایم احساس خوشحالی کردم. ان ها صاحب سه جوجه شده بودند  آن هم توی خانه ای که روی من قرار گرفته بود.

روزها و ماه ها گذشت. خیلی به آن ها عادت کرده بودم اما فصل کوچ آن ها رسیده بود و باید از پیش من می رفتند . آن ها از من خداحافظی کردند و رفتند . دیگر پرنده ای  در کار نبود . من تنها تنها شده بودم. خیلی دلم می خواست برای همیشه اینجا بمانند  و نروند. درست است که اوایل با هم دعوا می گرفتیم اما آن ها کم کم دوستان خوبی برای من شده بودند. آن ها از آلبالوی خوشمزه ی من می خوردند  و من از به به گفتن آنها احساس خوشحالی می کردم. اینجا که من هستم یک باغ است. باغی که غیر از خدا و من کسی در آن نیست.     

      شیدا شعبانی. 12 ساله ، مرکز کومله 

مشخصات داستان
سال تولید : ۱٣٩٣