خودکار بیک
رضا قاضی میر سعید کلاس هشتم دبیرستان عضو مرکز تخصصی ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان تهران است.
خودکار بیک
عاشق شده بود .یک دل نه صد دل .خوراکی هایش را با او میخورد .لقمه خالی را جوری گاز میزد ،فکر میکردیم گردو و پنیر میخورد .جیبهایش همیشه بیرون از شلوارش بود .نمرههایش تا قبل از او تعریفی نداشت. روز معلم شد .گلدانی از ورقههای کتاب ریاضی آورد. با گلهای خشکی که معلوم نبود ... بچهها خندیدند. معلم یک خودکار بیک به او داد. زنگ خورد. همیشه به درخت کنج مدرسه تکیه میداد. منتظر ... سر چند کلاس علوم نیامد. غیبت خورد. میگفتیم: «بیا سر کلاس .»
میگفت: «به شما ربطی نداره برید.» اما زنگ ادبیات، کتاب فارسیاش باز بود روی میز. روزهایی که او با تخته کار میکرد . زنگ بعد تمام گچها ناپدید میشد . وای به روزی که نمیآمد .پکر بود و بد حوصله. حرف هم نمیزد . آن سال انگار موقع تحول بود. کتاب فارسی را از حفظ میخواند. حتی پاورقیهایش را. تابستان هم فارسی خواند.
کنکور، ادبیات قبول شد. اما نشد که برود. مستخدم همان مدرسه شد .بیکار که میشد یک صندلی زیر همان درخت میگذاشت. خیره میشد به در. این اواخر عینکی شده بود . همه میگفتند: «او دیگر نیست.» اما یک کلام میگفت: «میآید. چهار ماه پیش اعلامیهاش را روی در مدرسه دیدم.» رفتم در اتاقش. کوچک بود و پر از شعر. یک کارتُن بزرگ وسط اتاق بود. باز کردم. شاهنامه، بوستان، هفت اورنگ، دیوان حافظ. باورش سخت نبود. دو جعبه کوچک روی هم بودند. یکی همان خودکار بیک که خشک شده بود و دیگری هم تمام گچهای زنگ ادبیات. آن روز هم معلم نیامد .
رضا قاضی میر سعید