نامه ای که هرگز نرسید

زیر رده : داستان کوتاه
گونه : فانتزی
گروه سنی : ۶ تا ۱۶ سال
نویسنده : پروین مسیحی

آیلار که به همراه پدر بزرگش زندگی می کند،برای برآورده کردن آرزوی پدر بزرگش که زیارت حرم امام رضا (ع) است ،نامه ای به امام رضا می نویسد . اما این نامه هرگز به مقصد نرسید. با این حال آرزوی آیلار و پدر بزرگش برآورده می شود.

این داستان توسط پروین مسیحی عضو نوجوان کانون پرورش فکری کودکان ونوجوان شهر لنده استان کهگیلویه وبویراحمد نوشته شده است.

شرح داستان

دختری چهارده ساله که با فقر دوستی چهارده ساله ای داشته بود با پدربزرگ خود زندگی می کرد. پدربزرگ پیرش که دائم با بیماری دست و پنجه نرم می کرد ، در یکی از روستاهای تبریز به حیات خود هر روز سلام می کردند.پدربزرگش تمام توجهش را به روی قصه ی یک انسان کریم قرار داده بود و هر روز با این قصه ها روح خود را جلا  می داد و بدین وسیله خود را به آقا امام رضا نزدیکتر می کرد. یادآور شوم که دختر قصه آیلار نام داشت،از قضا عموی یکی از دوستان آیلار خانم قصد عزیمت به حرم امام رضا را داشت و دخترکم که از آرزوی پدربزرگش که همان رفتن به مشهد بود آگاهی داشت قصد نوشتن نامه ای به امام رضا را کرد. درد و دل های دخترک اشک کاغذ و خودکاری که با آن نامه می نوشت را در آورد.

در آن نامه از امام خواسته بود که او و پدربزرگش را به حضور بطلبد ، ولی قطار تبریز به مشهد با قطار سمنان تصادف کرد و آن نامه هرگز سفره خوشحالی دخترک را باز نکرد و به مقصد نرسید. دخترک با چشمانی پر از اشک و چهره مشوش کور سویِ رفتنشان به مشهد و مشرف شدن به حرم رضوی را نابود شده می دید .

او مانده بود و زندگی که بوی بی کسی گرفته بود و آرزویی که پرپر شده بود.

تا اینکه روزی یک پستچی که حامل نامه ای زیبا و خواستنی بود دَرِ خانه ایشان را به صدا درآورد ، وقتی آیلار در را باز کرد خیره به لباس پستچی شد و اسم آستان قدس رضوی را بارها و بارها در ذهنش مرور کرد و به راستی مگر می شد؟؟؟

وقتی آیلار نامه را بازکرد خود را روی ابرها می دید ...

نامه شامل دو بلیط رفت و برگشت به مدت ده روز برای مشهد مقدس !!!

مگر خوشبختی بیشتر از این می شد؟؟؟

آیلار با چهره معصوم و خوشحال دریای چشمانش را روان می ساخت ، او در پوست خود نمی گنجید و به خود تبریک می گفت. وقتی خبر به پدر بزرگش رسید از شدت خوشحالی جوانی را در دل خود می دید و راه رسیدن غم به آن را مسدود کرد و بعد از گذشت یک هفته لحظه وصال رسید و آنان به دیار عشق رسیدند، خادمان حرم که یک مرد و سه زن بودند به پیشواز آنها آمدند و به آنها خوشامد می گفتند .

آیلار و پدربزرگش به هتل مخصوص حرم برده شدند و با بهترین امکانات از آنان پذیرایی گردید ، وقتی آیلار چشمانش به گنبد طلایی امام افتاد سجده شکر به جای آورد و اشک ریزان از خدا و امام تشکر می نمود .

وقتی قفل حرم را می گرفت لیست بلند بالای درد و دل هایش را با امام در میان می گذاشت ولی در میان گذر بی رحم زمان که رفتن و جدایی را پاورچین پاورچین به آن دو نزدیکتر می کرد کنجکاوی محسوسی آیلار قصه ما را به سوی رسیدن به پاسخ سوالش هدایت می کرد، او در ذهن خود نرسیدن نامه و حضورشان در حرم را توان هضم کردن نداشت، به ناچار نزد یکی از خدمه ی امام به نام زهرا خانم رفت و چگونگی دعوتش را از ایشان پرسید!!!زهرا خانم با لبخند شیرینی به او گفت: شبی هنگام اذان صبح در خواب دیدم که مردی با صورتی منور و تن پوشی سبز به همراه لحنی مهربان،در حال صدا زدن من است به سوی او شتافتم ،او با نگاهی مهربان از من پرسید: آیا مرا می شناسی ؟؟؟گفتم : مگر می شود کسی ارباب و آقایش را نشناسد ، با لبخندی که بر لب داشت از من پرسید که آیا کاری برایم انجام می دهی ؟؟ من مشتاقانه و با کمال میل گفتم : بی درنگ سرورم .!!

امام آدرس دقیق محل سکونت تو و پدربزرگت را به من داد و از من خواست که شما را برای تولد خواهرشان دعوت کنم.من و تعدادی از خادمان پیگیر شدیم تا اسباب حضورتان را در حرم آماده کردیم ، آیلار که سیل اشک هایش بر گونه هایش سرازیر می کرد ، با شتاب به سوی صحن حرم دوید و سجده می کرد ، آن دو روز آخر با پدربزرگش لحظه ای حرم را ترک نکرد و با خدا و امامش راز و نیاز می کرد. او بنده خود را به درجه خلوص می رساندو بالاخره وقت وداع فرا رسید ، در ایستگاه راه آهن زهرا خانم بسته ای رنگارنگ به او داد تا آن را باز کند ، کنجکاوی کودکانه اش بر هر چه زودتر انجام دادن این کار بیشتر کمک می کرد.وقتی دیده بر محتوای بسته باز کرد،برای لحظه ای از شدت خوشحالی محو و غرق در حمد خداوند شد.

محتوای جعبه چادری مشکی به زیبایی تمام کائنات بود که پاکی و عفت را به صاحبش هدیه می داد . زهرا خانم کنار گوشش نغمه کرد که این هدیه اوست مواظبش باش. این شد که آیلار کوچک برای همیشه چادر بر سر می کرد چرا که هدیه امام بود.

مشخصات داستان
سال تولید : ۱٣٩۶
زبان : فارسی