باران

باران

دسته : عاطفی
زیر رده : داستانک
گونه : طنز
گروه سنی : ٩ تا ۱٢ سال
نویسنده : نادر تقویمی

چند روز پیش وقتی به شهرداری رسیدم طبق معمول دیر شده بود آقای خوش اخلاق وقتی چشمش به چشمم افتاد

شرح داستان

چند روز پیش وقتی به شهرداری رسیدم طبق معمول دیر شده بود آقای خوش اخلاق وقتی چشمش به چشمم افتاد برای آخرین مرتبه وبا عصبانیت وبا حرکت دادن انگشت نشانه اش گفت آخرین بار که دیر میا ی دفعه بعد اخراجی از آن روز به بعد تصمیم گرفتم دیگه سر وقت سرکارم حاضر شوم هر روز یکی و دو ساعت قبل از ساعت مقرر بیدار می شدم وبه موقع سرکار میرفتم آن روز صبح وقتی بیدار شدم واز پنجره ای که روبروی تختخوابم بود به بیرون نگاه کردم شیشه پنجره کاملا خیس شده بود وبا توجه به اینکه منو همکارانم روزهای بارونی تعطیل هستیم من هم با خیال راحت چشمانم را بستم و چند لحظه طول نکشید که دوباره خوابم برد نمی دونم چقدرخوابیده بودم که با صدای زنگ تلفن از خواب پر یدم گوشی تلفن را که برداشتم آقای خوش اخلاق پشت خط بود وقتی که فریاد می زد می توانستم قیا فه اش را حدس بزنم تا خواستم بپرسم دوباره چرا عصبانی هستید با فریاد گفت اخراجی وتلفن را قطع کرد من هم حق به جانب گفتم این آقا دیگه شورش در آورده باور کن شکا یت می کنم وبا ناراحتی از خانه   بیرون رفتم ولی هوا آفتا بی بود وقتی برگشتم وشیشه پنجره اتا قم را نگاه کردم چشمم به لوله ای که ازکنار پنجره گذ شته بود افتاد لوله آب بودکه ترکیده بود و به پنجره می زد و همین لوله شکسته آب باعث شد که کارم را از دست بدهم                       

                                              

مشخصات داستان
سال تولید : ۱٣٩٣
زبان : فارسی