لطفا مرا به قفسه ی خودم برگردانید

زیر رده : داستانک
گروه سنی : ٨ تا ۱۴ سال
نویسنده : فاطمه سمیعی

...توی حرم قفسه های زیادی وجود دارد. مشکل بزرگی که من دارم این است که تا به یکی از قفسه ها عادت می کنم، مردم وقتی من را بر می‌دارند تا بخوانند دیگه من را آن جای اول نمی‌گذارند. ...
نوشته ی فاطمه سمیعی عضو کودک مرکز شماره 2 کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان قم

شرح داستان

من قرآن کریم هستم. من یک قرآن بزرگ و کامل هستم. زندگی من یکی از بهترین زندگی ها هست. درون من چیزهای خوبی است. اسم و زندگی پیامبران. بزرگترین خاطره ی من از پسربچه ای 12 ساله است که سی جز مرا خوانده است.

توی حرم قفسه های زیادی وجود دارد. مشکل بزرگی که من دارم این است که تا به یکی از قفسه ها عادت می کنم، مردم وقتی من را بر می‌دارند تا بخوانند دیگه من را آن جای اول نمی‌گذارند.

زندگی توی حرم هیجان زیادی دارد. مردمان حرم بسیار مهربان هستند. یک بار یک کاروان به حرم امام رضا (ع) که من آنجا هستم آمدند. مردی من را برای خواندن برداشت. ساعت خود را از دستش درآورد و پیش من گذاشت تا برود وضو بگیرد. آقای زشتی ساعت را برداشت و توی جیب خودش گذاشت. وای که چه کار بدی!

وقتی مرد آمد و دید ساعتش نیست با خودش گفت: وای ساعتی که از دوستم یادگاری گرفتم نیست. امام رضا ! امید من به شما است که ساعت پیدا شود.

دزد از کار خود پشیمان شد و ساعت را دوباره آورد و پیش من گذاشت. دوساعت گذشت. مرد دوباره آمد. از دیدن من خوشحال شد. و از امام تشکر کرد.

مشخصات داستان
سال انتشار : ۱٣٩۶
سال تولید : ۱٣٩۶
زبان : فارسی