آمدم ای شاه

زیر رده : داستان کوتاه
گونه : واقعی (رئال)
گروه سنی : ۱٢ تا ۱۶ سال
نویسنده : فاطمه بنکدار

خيلي عوض شده بود. ديگر مثل گذشته سرحال نبود. مشكلات زندگي فشار زيادي به او وارد کرده بود. شبها چندين بار از خواب مي پريد. قدم هايش با استرس همراه بودند. آرامش از دلش پر كشيده بود....

نوشته ی فاطمه بنکدار، عضو نوجوان مرکز شماره ۱ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان قم

شرح داستان

خيلي عوض شده بود. ديگر مثل گذشته سرحال نبود. مشكلات زندگي فشار زيادي به او وارد کرده بود. شب­ها چندين بار از خواب مي ­پريد. قدم­هايش با استرس همراه بودند. آرامش از دلش پر كشيده بود. ديگر حال كسي را نداشت، حتي با بچه ­هايش هم مثل هميشه مهربان نبود. نمازهای صبحش يادش مي‌­رفت. در دلش جاي خالي چيزي حس مي‌­شد. او با كوله ­باري از اندوه تنها بود تنهاي تنها....                                     

ديشب اصلاً نخوابيده بود. ساعت نزدیک شش بود، هنوز دو ساعتي وقت داشت. با بي­ حوصلگي سراغ تلویزيون رفت. نور تلویزيون چشم­هايش را اذيت مي­‌كرد. چشمانش را براي لحظه­ اي بست، وقتي باز كرد، تصويري زيبا ديد. گنبد طلايي با گلدسته­ هايي قشنگ و صدايي آرام كه مي­‌گفت:

اشك پهناي صورتش را در بر گرفته بود. دلش هو­اي پنجره­ ی فولاد كرده بود.

ديگر چيزي نمانده بود. تقريباٌ بيست دقيقه­ ي ديگر مي­ رسيد و جلوي ضريح زانو مي­‌زد.

داخل صحن شد، روبه­ روي گنبد كمر خم كرد و سلام داد. آرام قدم بر مي­‌داشت، كفش­هايش را در كيسه­ اي گذاشت و وارد شد. چشمش كه به ضريح افتاد ناخواسته بغض كرد، اشك­هايش سرازير شدند، زانوانش خم شدند، زيرلب زمزمه كرد:

آدم ای شاه امانم بده...

محكم قدم برمي­‌داشت و ديگر از هيچ مشكلي هراس نداشت؛ چون مي‌دانست كسي پشتش است. كسي كه ياري­ اش مي­‌دهد، كسي كه دوستش دارد كسي كه...

                                                                                                                                     


مشخصات داستان
سال انتشار : ۱٣٩۶
سال تولید : ۱٣٩۴
زبان : فارسی