گوشی
هرچه داد و بیداد میکردم و صدایش میزدم بلند نمیشد. دیگر خسته شده بودم. اینقدر با سر و صدا صدایش کرده بودم که صدایم گرفته بودم. دیگر نمیدانستم باید چه کار کنم. آخرین راه را امتحان کردم.
گفتم: «علی گوشیت دست منه!»
نویسنده: فاطمه قاسمیان ، عضو نوجوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان قم
شرح
داستان
هرچه داد و بیداد میکردم و صدایش میزدم بلند نمیشد. دیگر خسته شده بودم. اینقدر با سر و صدا صدایش کرده بودم که صدایم گرفته بودم. دیگر نمیدانستم باید چه کار کنم. آخرین راه را امتحان کردم.
گفتم: «علی گوشیت دست منه!»
مثل فنر از جا پرید و دنبالم کرد. یک دور توی اتاق چرخیدم و روی صندلی کامپیوتر نشستم. گوشیش را که روی میز گذاشتم مامان هم با اعتراض که: «چه خبرتونه...» توی چهارچوب در ایستاده بود.
مشخصات داستان
سال انتشار
:
۱٣٩۶
سال تولید
:
۱٣٩۴
زبان
:
فارسی