یلدای مورچه ها

دسته : طنز
زیر رده : داستان کوتاه
گونه : طنز
گروه سنی : ۱٣ سال
نویسنده : حدیث بهدانی - ٩ ساله از مرکز سه بیرجند استان خراسان جنوبی - مربی ادبی عاطفه اکبری

شرح داستان

اي بابا آقا مورچه اين قدر غُر نزن ! غصه چي مي خوري ؟

چند ماه شده در كار خانه ملكه خانم كار مي كنم اما هنوز به من حقوقي نداده . انگار شب يلداست .بايد آجيل بخرم ، شيريني بخرم ، هندوانه بخرم ، يك قران هم پول ندارم .

خانم مورچه روسري اش را محكم گرد گفت : اين قدر غُر نزن يك دانه پسته داريم يك نصفه شيريني هم داريم براي پنج نفر مهمان همين كافي است فقط هندوانه نداريم .

آقا مورچه ابروهايش را درهم كشيد و گفت : شب يلدا بدون هندوانه فايده اي ندارد خوبي شب يلدا به هندوانه است ديگر !

آقا مورچه و خانم مورچه كه در سوراخ خانه مادر بزرگ زندگي مي كردند سروصدايي شنيدند و از خانه بيرون آمدند

  • سلام خوش آمديد . به به چه بچه هايي
  • سلام مادر بزرگ شب يلداتون مبارك همه چي آماده است
  • بله بچه ها بفرماييد

مهمان ها به خانه مادربزرگ آمدند آقا مورچه و خانم مورچه هم به آنها نگاه كردند و منتظر مهمان هاي خود بودند . مهمان ها آمدند  ، دور كرسي مادربزرگ آجيل و كيك را آورد يكي از بچه ها گفت : پس هندوانه كو!

مادربزرگ رفت و هندوانه را آورد و روي ميز گذاشت . اكبر آقا به معصومه خانم تعارف كرد ، معصومه خانم به ياسمن خانم تعارف كرد . مريم خانم به گلناز خانم تعارف كرد يك دفعه مهناز دختر مريم خانم پايش خورد به هندوانه و افتاد و تكه تكه شد.

 مهمان هاي خانم مورچه آمدند و همه گير تعريف شدند ، آقا مورچه آرام آرام رفت و يك قاچ هندوانه آورد و مهمان ها يك هندوانه شيرين و خوشمزه خوردند .

مشخصات داستان
سال تولید : ۱٣٩۶