چند حکایت و پایان دفتر

زیر رده : حکایت
گونه : واقعی (رئال)
گروه سنی : ۱۶ سال
نویسنده : سیده عالمه میرشفیعی

«کردی ای عطار بر عالـم نثار
نافـه ی اسرار هر دم صدهزار
از تو پر عطر است آفاق جهان
وز تو در شورند عشاق جهان»

شرح داستان

دوباره متون کهن را بخوانیم.

سفر پرندگان در منطق الطیر عطار

قسمت70

چند حکایت و پایان دفتر

«کردی ای عطار بر عالـم نثار

نافـه ی اسرار هر دم صدهزار

از تو پر عطر است آفاق جهان

وز تو در شورند عشاق جهان»

الف) پیری در راهی می رفت، دید گروهی مردان روحانی در راهی هستند و چیزی را جمع می کنند و بر گرفتن آن، از هم پیشی می گیرند! به آن ها نزدیک شد و پرسید شما در این جا برای گرفتن چه چیزی این طور از هم پیشی می گیرید؟ گفتند دردمندی از این جا می گذشت. او آهی از دل پاک برکشید و اشک ریخت بر این خاک گرم و رفت! ما اکنون آن اشک گرم و آه سرد را می بریم در راه درد.

ب) کسی می گفت اگر فردا در روز حشر حضرت ذوالجلال از من بپرسد از راه چه آوردی پاسخ گویم ای خدا مگر از زندان چه می آورند؟ من غرق بدبختی و ادبار از زندان نزد تو آمده ام، آمده ام، باد درکف و خاک درگاه توام بنده و زندانی راه توام. اگر لباسی از بزرگی ات مرا بپوشانی رواست. چون تو مرا به هیچ چشمداشتی آفریدی اینک نیز بی چشمداشتی بیامرز.

ج) وقتی نظام الملک در بستر مرگ افتاد روی به درگاه حق آورد و گفت ای خداوند آن زمان که توانایی داشتم هر کس نام تو را می آورد من از او دستگیری می کردم  و هرگز از دستگیری دوستداران و خواهندگان تو روی برنگرداندم اینک تو نیز در دم آخر مرا دستگیری کن و به خود وامگذار.

د) روی شیخ مهنه، بوسعید، به حمام رفت. دلاک که تن او می شست چرک بدن را تا بازویش آورد و نشان اش داد بعد پرسید ای شیخ به من بگو جوانمردی چیست؟ شیخ در پاسخ گفت جوانمردی پنهان کردن  عیب های دیگران است. دلاک وقتی این حرف را شنید از جمع کردن چرک روی بازوی شیخ شرمنده شد. از ناراحتی فریادی زد و به نادانی اش اقرار کرد. بوسعید روی به درگاه خداوند آورد و گفت :

«چون جوانمردی خلق عالمی 

هست از دریای فضلت شبنمی

قایم مطلق تویی اما به ذات 

وز جوانمردی نیایی در صفات

شوخی و بی شرمی ما درگذار

شوخ ما را پیش چشم ما میار» 

سيده عالمه میرشفیعی، کارشناس آفرینش های ادبی

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مازندران