حکایتی از یوسف و برادران

زیر رده : حکایت
گونه : فراواقعی(سورئال)
گروه سنی : سال
نویسنده : سیده عالمه میر شفیعی

یوسف، عزیز مصر گفت خطی عبرانی را دارد که کسی از اطرافیانش نمی تواند آن را بخواند.

شرح داستان

متون کهن بخوانیم.

سفر پرندگان در منطق الطیر عطار

حکایتی از یوسف و برادران

زمانی که برادران یوسف او را به مردی به نام مالک دعرش می فروختند . مالک از آن ها خط و سندی مبنی بر فروش این نوجوان خواسنت چرا که او را ارزان می خرید پس از آن که خط و سند نوشته شد مالک دعرش هر ده برادر را گواه این خرید و فروش گرفت و از آن ها امضا گرفت . زمانی که عزیز مصر یوسف را خرید این سند هم همراه یوسف ب.د . یوسف خطرا نگاه داشت تا ان که جانشینی عزیز مصر شد و بر تخت نشست . تا زمانی ک رسید کخه قحطی همه جا را فرا گرفت و برادران یوسف از کنعان برای تقاضای آذوقه نزد عزیز مصر آمدند. یوسف ان ها راه که دید بشناخت و گفت شما مردانی از کنعان هستید و من درخواستی از شما دارم که اگر آن را انجام دهید به شما نان می بخشم. آن ها از شاه خواسته اش را پرسیدند. یوسف، عزیز مصر گفت خطی عبرانی را دارد که کسی از اطرافیانش نمی تواند آن را بخواند. آن ها با خوشحالی پذیرفتند که آن خط را بخوانند و نان به رایگان بگیرند اما وقتی آن سند به ایشان داده شد و خواندند گویی جان از بدنشان رفت و همه در سکوت فرو رفتند. یوسف پرسید از چه رو این گونه بی هوش و خاموش شدید؟ آن ها گفتند اگر ما را گردن بزنی بهتر از آن است که این خط را بخوانیم.

سيده عالمه میرشفیعی، کارشناس آفرینش های ادبی

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مازندران