مداد سفید
همهی مدادرنگی ها مشغول بودند
به جز مداد سفید
هیچکس به او کار نمیداد
شعر
همهی مدادرنگی ها مشغول بودند
به جز مداد سفید
هیچکس به او کار نمیداد
»!همه میگفتند : « تو به درد نمیخوری
یک شب که مدادرنگیها
توی سیاهی کاغذ گم شده بودند
مداد سفید تا صبح کار کرد
ماه کشید
مهتاب کشید
و آنقدر ستاره کشید
تا کوچک و
کوچک و
کوچکتر شد
صبح
توی جعبهی مدادرنگی
جای خالی او
با هیچ رنگی پر نمیشد!