آسمان
«كودكيها؛ فكر ميكردم خدا
خانهاي دارد ميان ابرها»
و من هنوز نميدانم
بادبادكها را براي چه بالا انداختيم؟!
و يا چرا به باد اعتماد كرديم؟!
شعر
دستهايم را بالا ميبرم
شايد آسمان
اندازهي مشتهايم شده باشد
پرندهها، نگاهم را پرت ميكنند؛
روي دستهاي خاليام
تو
به آسمان دلخوشي
و من هنوز
به بعد از آسمان فكر ميكنم
«خدايا بِه يه لوبيا بده
يه لوبياي سحرآميز
كه تو دستاي باغچه سبز بشه وُ
مَنو به تو برسونه»
...
«كودكيها؛ فكر ميكردم خدا
خانهاي دارد ميان ابرها»
و من هنوز نميدانم
بادبادكها را براي چه بالا انداختيم؟!
و يا چرا به باد اعتماد كرديم؟!
مشخصات شعر
سال تولید
:
۱٣٩٠