شهد زیارت

شاعر : فاطمه آذری
گروه سنی : ۱٨ سال به بالا سال
قالب شعر : سپید

دل سپرده ام به تيك تاك عقربه هايي كه
هرروز صبح
با جريان(( صبح بخير ايران ))
روي شانه هاي ((هشت )) يكي مي شوند

شعر

 

دل سپرده ام به تيك تاك عقربه هايي كه

هرروز صبح

با جريان(( صبح بخير ايران ))

روي شانه هاي ((هشت )) يكي مي شوند

باشد

كه از پشت پلك تصاوير حك شده در قاب جادويي

با طنين زلال ((صلوات خاصه ))

پابوس

بهشتي ، روشن از بهار (( رضا )) شوم


****


دلم گرفته است

در فضاي سرد اتاق

اما

گوش جانم

گرم مي شود از حرارت (( صلواتي )) كه خاص توست

در ازدحام لحظه هايي كه

صحن ارديبهشتيتان را

به قاب چشم هاي ترم مي بخشد

دلم مي شكند و

بلور اشك،  زبان دلم مي شود

مرابخوان

به مشهدي كه (( رضاي خدا)) آنجا ست


****


 

روز هاي تب دارو مه آلودم را

پشت ويترين هفته ها چيده ام

خوب كه نگاه ميكنم

خنكاي نسيمي از فروردين حضورتان

التيام مي شود

براندام دقيقه هاي گر گرفته ام

آن وقت

شهد دعا

عسل مي شود بركندوي جانم

تا زائر ضريح نور باشم

 

 ****


 

باجه هاي انتظار

بليت هاي اجابت

وايستگاهي به نام قسمت

حالا پرمي شوم از زلال زمزمه هايي كه

تنها

در آواز پرنده ها

مفهوم  ، آبي پروازند

اينجا را

به مقصد آشيانه اي بهشتي

به لحظه هاي فراموشي مي سپارم


 ****

 

اتوبوس

انتظار

جاده

ازدحام آرام مسافراني كه لبريزشوق ديدارند

توشه ي راهم

پراز سلام و پيغام هايي ست

كه

براي تو از دوردست دل هايي بي قرار

هديه  مي آورم

 

 ****


فكر مي كنم

به كبوتراني كه هرروز صبح

تولد  خورشيد را

روي شانه هاي امن گنبدت تجربه مي كنند

فكر مي كنم به لبخند فواره هاي روشني كه خيس لبخند آبي تو اند

فكر مي كنم

به ردپاهاي تشنه اي كه درجاري  صحن تو ، در يا را  مي فهمند

وبه

به بارش دستاني كه بي وقفه

از ابر اشتياق

پنجره فولادت را به تمنا نشسته اند

فكرمي كنم  به خودم

كه در آستانه ي حضور،

اجازه ورود ،  به آسمان حرمت را با گريه مي طلبم

 

****


گم ميكنم خودم را

در همهمه  سبز دعا

نگران نيستم

اينجا

توضامن  گمشده هاي  بهشتي مني

چه اشتياق روشني موج مي زند در بي كران حرمت

پرمي شوم

از پرواز كبوتران سپيدي كه اوج پروازشان

آسمان دستان توست

باور دارم كه مشهد نگاه تو

هميشه به سمت زائري ست كه نشاني بهشت را

در صحن زلال تو مي جويد

چمدان سفرم را

در حضور تو خالي مي كنم

برايت از دوردست  دل هايي  بي قرار

از كوچه پس كوچه هاي  خاك خورده در  انتظار

و خانه هاي  تب كرده در هواي دلواپسي

سلام و پيغام هايي  لبريز از تمنا

هديه آورده ام

*****


 

بايد بروم

و سلام تورا به با ران ، دخترك ساده ي گندم زار  برسانم

بايد بروم

تا تن پوش اميد را ،‌ بر تن زندگي تازه كنم

بايد بروم

عقربه ها  روي ريل ساعت

ايستگاه هشت  را نشانه گرفته اند

اما

دلم

مانده پيش گره سبزي

كه براندام  نوراني ضريحت  گل كرده

زمان چيدنش ،  هروقت كه باشد

مهم نيست

مي دانم كه

گلدان دست هايم را خالي نمي گذاري

بايد بروم

يادم نمي رود  كه خواندي ام   به زيارت مشهدي كه رضاي خدا آنجاست.

 

 


مجموعه شعر اثر  خانم فاطمه آذری مربی ادبی کانون پرورش فکری کانون و نوجوانان مرکز فرهنگی هنری بن ،استان چهار محال و بختیاری است .


مشخصات شعر
زبان : فارسی
گونه شعری : شعر معیار و رسمی
سال انتشار : ۱٣٩۶
سال تولید : ۱٣٩۶