بوی بابا
گفتی که برمی گردی اما در صدایت
چیزی شبیه بغض می شد پاره پاره
وقتی سرم را روی سینه می فشردی
احساس کردم برنمی گردی دوباره
بوی بابا
گفتی که برمیگردی اما در صدایت
چیزی شبیه بغض میشد پاره پاره
وقتی سرم را روی سینه میفشردی
احساس کردم برنمیگردی دوباره
***
از زیر قرآن رد شدی خوشحال اما
از چشمهای مادرم سیلاب میریخت
او پشت پایت توی کوچه طبق معمول
گلبرگهای سرخ و ظرفی آب می ریخت
***
گفتی که برمیگردی اما زیر باران
گم شد به روی خاک حتی جای پایت
پشت سرت من میدویدم تا ببوسم
یکبار دیگر دستهای با صفایت
***
بدقول میدانم نبودی بی تو اما
ساک و پلاک و مهر و پوتین تو برگشت
حتی به جای دستهای مهربانت
انگشتر و تسبیح خونین تو برگشت
***
مادر کنار قاب عکست کنج دیوار
شد مثل مرغی بیقرار و پر بریده
تا چفیهی سوراخ و خاک آلوده را دید
با گریه گفت ای وای بابا پرکشیده
***
از آن به بعد آیینههامان در غبارند
مثل توگلدان تو با ما مهربان نیست
گفتیم در پوتین تو یاسی بکاریم
هر چند چون بوی تو بویی در جهان نیست
آناهیتا آروان. مربی فرهنگی مرکز رودسر