و خدایی که باورم کرده
با تو آغاز می¬شود شعرم و طلوعی که کافرم کرده
از هبوطی که آخرش درد است و خدایی که باورم کرده
مادرم از سکوت می¬گوید از همین شعرهای با معنی
من ازین حرف¬ها گریزانم از خودم درد دل و این یعنی
و خدایی که باورم کرده
با تو آغاز میشود شعرم و طلوعی که کافرم کرده
از هبوطی که آخرش درد است و خدایی که باورم کرده
مادرم از سکوت میگوید از همین شعرهای با معنی
من ازین حرفها گریزانم از خودم درد دل و این یعنی
سر صحبت دوباره وا شده و شاعری بی پناه تر شدهام
با خودم حرف میزنم شاید توی این بیت مختصر شدهام
تو ازین حرفها پُری یا نه یا که از شعر خستهای یا نه
یا کمی درد و دل کمی بانو از خودت دلشکسته ای یا نه
من زلیخای خستهی شهرم چاهها خسته از من تنها
سر به دامان چاه میسپرم تا که شاید ببینمت اما ...
شهر کنعان تمام میشود و چشم یعقوب قصه میبیند
مادرم محو میشود کم کم از بهشتی که سیب میچیند
تو خودت شاعری و میدانم با غزلهام کافرم کردی
تو غرور همیشهی شعری ای خدایی که باورم کردی
محدثه آذرمند. مرکز انزلی 2