در سرم جنگ است
شعر
مدتهاست
در سرم جنگ است
و سربازی مدام در اندیشه فتح سرزمینی دور، بند پوتینهایش را سفت می کند..
سرباز دیگری دلش شور می زند..
یکی شان خسته است
و یکی دیگرشان امیدوار
مدتهاست
در سرم جنگ است
من آشفته ام
و به هر ایستگاهی که می رسم
قطاری آن را رد کرده است..
آتشی در تنم زبانه می کشد که از هیچ رودی هراسان نیست،
رود چگونه می تواند شعله هارا را آرام کند وقتی که خودش بی قرار دریاست؟
من آشفته ام
و احساس میکنم
تنم واقعا به سرم نمی ارزد..
سرم بزرگ است.
سر بزرگم درد می کند.
سر بزرگم از جولان این همه سرباز پریشان درد می کند..
من آشفته ام
و فکر می کنم
هیچ چیز غم انگیزتر از این نیست
که گردانی
فرمانده اش را گم کرده باشد..
مشخصات شعر
زبان
:
فارسی
سال انتشار
:
۱٣٩۵
سال تولید
:
۱٣٩۵