توسکای زخمی

نسیم چون حریرسفیدرنگی صورتم را نوازش میکند
قاصد خبر از دلتنگیهای برگ درختان میآورد
و ناگهان
فریادهای ممتد توسکایی
چشمانام را باز میکند.
صبا خاکشور، 15 ساله
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نکا
شعر
چشمان ام را بستهام
تنها نفسهایمان بین ماست
با هر نفس به عمق وجودش دست مییابم.
آنقدر عمیق که خود را گم میکنم
و درست اینجاست که؛
واقعیت در میان رؤیاهای هزار رنگ
رنگ میبازد.
نسیم چون حریرسفیدرنگی صورتم را نوازش میکند
قاصد خبر از دلتنگیهای برگ درختان میآورد
و ناگهان
فریادهای ممتد توسکایی
چشمانام را باز میکند.
رؤیاها پر میکشند و من
حالا دختری با موهای آشفته
در میان جنگلی پرپیچ و خم،
به دنبال توسکایی میگردم که زخم بدناش ملتهب شده است.
