پوتین خاکی

دسته : ملی، میهنی
شاعر : فائزه رسکتی
قالب شعر : چهار پاره

تو روز اول مثل ما بودی
وقتی پدر بند تو را می بست
آن لحظه که از زیر قرآن رفت
وقتی که ساکی منتظر در دست»

فائزه رسکتی، مربی فرهنگی
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان قائمشهر

شعر

پوتین خاکی پدر برگشت

آرام روی پله ها خوابید 

یک کفش نو از توی جاکفشی 

پوتین خاکی پدر را دید 


« این چه سر و وضع غم انگیزی ست؟ 

انگار که از جنگ برگشتی 

خود را درون آینه دیدی 

زخمی و خاکی رنگ برگشتی؟ 


تو روز اول مثل ما بودی 

وقتی پدر بند تو را می بست 

آن لحظه که از زیر قرآن رفت

وقتی که ساکی منتظر در دست»


پوتین خاکی خوب یادش بود 

آن صحنه های پر هیاهو را 

هر شب دویدن توی معبر ها 

تنهایی هر روز با او را 


شاید سکوت سرد جا کفشی

او را به سمت خاطره هل داد:

« ای کاش می شد باز برگردم»

بغضی شکست و اشک راه افتاد 


«این خاک های صورتم یعنی 

من از دیار جنگ برگشتم 

با روسیاهی رفتم و حالا 

بی رنگ از هر رنگ برگشتم.»