خاطره کودکی.. هرکودک نشانی خداست
استان گلستان- مرکز شماره 2 گنبد- نرگس رعنایی -اول دبیرستان
تیک تاک ثانیه ها و دقایق از روی مرثیه خرداد می گذرد و خاطرات کودکی ایم در قلبم تداعی می شود ...مشامم را از آن همه خاطره پر و خالی می کنم و گلهای خیالم را پرپر...
پله ها را پشت سر هم مانند لپر بازی های کودکی هایم می پریدم که ناگهان سر خوردم و با سر در سجاده فرود آمدم . باز هم جانماز را در سکو پهن کرده بود.
بساط چای و سماور به راه بود و عطر ریحانهای تازه که روح پریشانم را نوازش می کرد . عروسک چوبی ام با کلاه وپیراهن پشمی ظریف . با گل های ریز قرمز ، روی تاب بود و با دست باد این طرف و آن طرف می رفت ...به خاطرات دور کودکی ام پرت شدم؛ اول عید بود . حیاط مادر بزرگ صفایی دیگر داشت . تمام همسایه ها به خانه ی او آمده بودند .چای و شیرینی می خوردند و جشن می گرفتند . ریحان می چیدند .
در ختان برگ و بار داده بودند . با بچه های همسایه از درخت تنومند کهنسال بالا می رفتیم و شکوفه ها را به دست باد می سپردیم...
دیگر صدای عروسک به گوش نمی رسد ، مانند قلب مادربزرگ. و درختها که دیگر جایشان در حیاط خالی است . اما عطر جانماز مادربزرگ هنوز هم در خانه ی ما می پیچد و من حضور خدا را در چادر گل دار مادربزگ بو می کنم ...
اثر برگزیده ی مسابقه ی مجازی " هرکودک نشانی خداست" هفته ی ملی کودک 1396