ماه بود و روباه

دسته : عاطفی
شاعر : نیلوفر محمدی
قالب شعر : سپید

روباه قصه ی ما
ماه رو از خونه برداشت
برد و سر جاش گذاشت

نیلوفر محمدی، 11 ساله
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شماره یک بابل

شعر

شعر زیر توسط بر اساس کتاب داستان «ماه بود و روباه» سروده شده است.




 

یه شب، خانم ماه خیلی قشنگ بود

روباه کوچک زبر و زرنگ بود

رفت از کوه بالا

ماه رو آوردش

بی سر و صدا 

گذاشت رو بالِش

همه خواب بودن وَ  کمی بی حال

جای خالیِ  ماه شد یک سوال

اون شب خوشحال بود آقا روباهه

چون که مهمونش، خانمِ  ماهه

گاهی به دورش ، تند تند می چرخید

گاهی از شادی، خیلی  می خندید

می پرید هوا

می پرید زمین

و ماه قشنگ فقط می تابید

رفت به علفزار  آقا روباهه

جور کنه غذای ِخانم ماهه

وقتی که برگشت،  ماه شد بزرگ تر

رفت و درست کرد غذا لذیذتر

اون سفره ی شام

رو با سلیقه چید

اون نمی دونست

ماه دهان نداشت

زبان نداشت

فردا دوباره، روباه قصه

نقاشی کشید

نشد خسته

می خواست به ماه بده نشان

چشم که نداشت ماه تابان

یک شب دیگه باز هم گذشت

روباه جلوی ماه نشست

خواست بخونه براش آواز

ساز می زد و می خوند آواز

ولی ماه ِ تو قصه مون

گوشی نداشت به روی سر

اون که نه چشم نه گوش داره

اون نه زبان نه هوش داره

اون ماهِ و فقط باید بتابه 

روباه باید اینو حتما بدونه! 

باید که ماه مونو خوشحال کند

نه این که حال اونو بدحال کند

رسید شبِ چاردهم

ماه شده بود یه عالمه بزرگ تر 

روباه قصه ی ما

ماه رو از خونه  برداشت

برد و سر جاش گذاشت