بلوط های کال
مادربزرگ
با چادر گلدار و چارقد طلايی اش
درحياط خانه ی کوچک مان
زيردرخت بلوط، خواب ديده بود
شعر از : آیدا سعادت عضو مرکز فرهنگی هنری شماره یک کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان شهر یاسوج
مادربزرگ
باچادرگلدار و چارقد طلايی اش
درحياط خانه ی کوچک مان
زيردرخت بلوط، خواب ديده بود
خواب يک آهوِی زائر
که ازصحن برگشته است
بوی خيابان های خراسان را ميدهد
بوی اتوبوس ها
و قطارهايی که ازدوردست ها آمده بودند
با زنان وکودکانی
که به مناره ها خيره می شدند
ازبلوط های کال حياط خانه ی ما
تسبيح درست می کردند
و دلتنگی بزرگشان رابريده بريده می شمردند
درحوض پر ازماهی می ريختند
می ريختند
دلتنگی هايشان را
و آيه ها را
به شکل آب می خواندند برای مادر بزرگ
مادربزرگ هرصبح با صدای اذان
تکه های اندوه خود را
به ماه غمگين تعارف می کرد
بالبهايی ترک ترک
که فقط نام تو را درگلو
و آه می کشد!
نام مقدس تو
همچون بغضی در گلو
قطره قطره اشک
کناردستهای ضريحت سرازير شد!
...آمد
ناگهان باران
مادربزرگ ازخواب پريد
مدام به بلوط ها زل ميزد
ومی گفت:
ياغريب الغربا
آهوی من آمد
وآرام آرام چشم هايش را بست!