فرشته
....
رو به خدا کرد با گله
با غصه و بی حوصله
گفت:خدای مهربونم
تو عرش حسابی حیرونم
.....
سروده ی مطهره ابراهیم پور ، عضو نوجوان مرکز شماره 3 کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان قم
یه شب توی عرش خدا
که هست جای فرشته ها
همیشه هم پر از خروش
ملائکه به جنب و جوش
هر کسی یک کاری می کرد
دل ها رو آبیاری می کرد
یکی رکوع یکی سلام
یکی حمد و یکی قیام
تسبیح و قرآن و سجود
هیچ کسی هم بی کار نبود
ولی بین فرشته ها
یه گوشه از عرش خدا
یکی که دل شکسته بود
نشسته بود و خسته بود
سازش دلش جدایی بود
انگاری استثنایی بود
فرشته هیچکس رو ندید
بلند شد و آهی کشید
رو به خدا کرد با گله
با غصه و بی حوصله
گفت:خدای مهربونم
تو عرش حسابی حیرونم
دلم میخواد برم سفر
بگیرم از دنیا خبر
فکر یه جای تازه بود
منتظر اجازه بود
خدای خوب و نازنین
نگاهی کرد رو به زمین
رو به فرشته گفت یواش
غمگین و ناراحت نباش
تو خیلی مهربون بودی
مونس آسمون بودی
حالا سفر کن به زمین
انگشتره، تو باش نگین
یادت نره خیلی سری
از همه خیلی بهتری
اومد پایین و گفت خدا:
«دختر» شده اسمش حالا