دختر آفتاب و دیو سیاه
این قصه مربوط به استان یزد است و در هجدهمین جشنوارهی بینالمللی قصهگویی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال1394 قصهگویی شده است.
سالیان سال است که مردم شهر کوهستانی رنگ آفتاب را ندیدهاند. گذشتگان به آنها گفتهاند دیو سیاهی مانع تابش نور خورشید به شهر میشود. مردم در روایت گذشتگان شنیدهاند بالاخره دختری با موهای طلایی و چشمهای روشن به دنیا خواهد آمد و شیشه عمر دیو را خواهد شکست. روز موعود فرا میرسد. خواهران دو قلو به دنیا میآیند. یکی موها و چشمان روشن، مردم شهر از دخترک مو طلایی در شرایط ویژهای مراقبت میکنند. هر دو دختر بزرگ میشوند و دختر مو طلایی به سمت قله کوه به راه میافتد. خواهر او نیز پنهانی به دنبال او میرود. دختر مو طلایی به قله کوه میرسد برای دیو لالایی میخواند و دیو به خواب میرود. طی ماجراهایی دختر آفتاب دیو را پایین پرت میکند و شیشه عمر دیو میشکند و آفتاب شهر را روشن میکند.