گل‌يار و همسرش در انتظار به دنيا آمدن فرزندشان هستند. زمان به دنيا آمدن بچه فرا مي‌رسد. گل‌يار قابله روستا را بالاي سر زن مي‌آورد و خود در خيال فرو مي‌رود. او در روياي خود، صاحب پسري مي‌شود با لپ‌هاي گلي. اما پسر سخت تنبل و لاابالي است و پدر را در امر تربيت پاك كلافه و نااميد مي‌كند. گل‌يار كه بسيار ناراحت و نااميد است با صداي قابله و گريه فرزندش به خود مي‌آيد و متوجه مي‌شود كه تمامي آنچه اتفاق افتاده زائيده وهم و خيالش بوده و او به جاي پسر لپ گلي صاحب دختري زيبا و لپ گلي است.