یادگار دوست

دسته : قصه گویی
قصه گو : جمیله فلاحی
گروه سنی : ۶ تا ۱۵ سال
موضوع قصه : اجتماعی

قصه ننه قندی که در کلبه ای زندگی می کند و مواظب حیوانات و پرندگان گرسنه و زخمی است .با غازی دوست می شود و غاز بعد از رفتن برای او هدیه ای به یادگار می گذارد

شرح فیلم و صوت

ننه قندی تک و تنها در کلبه ای روستایی زندگی می کرد. اما همه او را می شناختند و می دانستند که هیچ کس مانند او در نقاشی و رنگ کردن تخم مرغ ها استاد نیست .هر سال او برنده مسابقه رنگ آمیزی تخم مرغ ها در جشن سال نو می شد .ننه قندی هر روز تخم مرغی را بر می داشت و روی پوست آن را نقاشی می کرد شکل ستاره ها و گلها،مثلث ها و دایره هار ا.

در طول شب های سرد و بلند زمستان ، ننه قندی نقاشی می کرد یک روز که برف زیادی می بارید ننه قندی از کلبه اش بیرون آمد .صدای آرام ریزش برف را می شنید .مثل صدای آرام باران بود . چند تا گوزن را دید که به سوی کلبه او می آمدند .گوزن ها گرسنه بودند ،چون علف ها زیر برف پنهان شده بودند .ننه قندی برای گوزن ها غذا آورد و خدارا شکر کرد که می تواند به این حیوان ها کمک کند .در همین وقت سر و صدای دسته ای غاز از آسمان بلند شد.غاز ها در میان برف پرواز می کردند که نا گهان یکی از آنها به زمین افتاد . ننه قندی رفت به نقطه ای که غاز روی برف ها افتاده بود و زیر لب گفت:  (( کار شکارچی هاست .))آرام غاز را از روی برف ها برداشت و به کلبه اش برد.

ننه قندی زخم غاز را با پارچه ای تمیز بست و بعد غاز را در سبد بزرگی جا داد و آن را در جایی گرم نزدیک رخت خواب خودش گذاشت.زیر لب گفت: ((اسم خوبی روی تو می گذرام... اسمی که هردوی ما از اون خوشمون بیاد آره، دوست من... دوست . درسته اسمت رو می گذارم دوست! )) با پرستاری های ننه قندی حال  دوست بهتر از روز پیش می شد . دوست هم در برابر این مهربانی ها هر روز برای صبحانه ننه قندی یک تخم می گذاشت .

حال دوست که خوب شد شروع کرد وسط کلبه چرخیدن . به هر گوشه و کناری سر زد یک روز هم پرید روی میز کار ننه قندی و شیشه های رنگی را که با ان ننه قندی تخم مرغ ها را نقاشی می کرد به هم ریخت . ننه قندی فریاد زد :  ((نه ،نه)) و دوست ترسید و فرار کرد و بالش خورد به سبدی که تخم مرغ های نقاشی شده در آن بود.تخم مرغ ها به زمین ریخت و هزار تکه شد. هر دو خیلی غصه دار شدند .ننه قندی دیگر نمی توانست در مسابقه جشن سال نو شرکت کند.صبح روز بعد وقتی ننه قندی از خواب بیدار شد و سراغ تخم غاز روزانه اش رفت از تعجب خشکش زدیک تخم غاز رنگی با نقش های عجیب و زیبا در میان سبد بود. هیچ کس تا به حال تخم غازی به این زیبایی ندیده بود . ننه قندی دو طرف تخم غاز را سوراخ کرد و سفیده و زرده اش را بیرن آورد تا آن را بپزد . و بعدآن را جلوی نور گرفت و به زیبایی اش خیره ماند . ازآن روز به بعد، تا دوازده روز ، هر روز یک تخم غاز نقاشی شده در سبد دوست بود. هر کدام زیبا تر از دیگری . به این ترتیب ننه قندی می توانست در مسابقه جشن سال نو شرکت کند  و این همه را از لطف خداوند می دانست . صبح روز جشن، ننه قندی همین که از خواب بیدار شدگفت: (( دوست من بهار شد تو به زودی به همراه دوستانت به سوی شمال پرواز خواهی کرد. پس بیا جشن بگیریم.))

آن وقت سماور را روشن کرد و چای دم کرد بعد کلوچه ای آورد در نعلبکی گذاشت. پنیر و کره و کشمش هم بود. ننه قندی خودش صبحانه خورد و چند تکه از کلوچه را هم در دهان غاز گذاشت. می گفت: (( یکی برای تو، یکی هم برای من ... عزیزم حسابی دلم برایت تنگ خواهد شد، اما تو پرنده ی آزادی هستی و باید بروی. درست نیست که همیشه اینجا پیش من باشی.))

وقتی ننه قندی برای رفتن به جشن سال نو از کلبه بیرون می رفت آخرین نگاه را به دوست انداخت که در میان در ایستاده بود ننه قندی سبد تخم غازهای نقاشی شده ی گرانبهایش دستش بود .

ننه قندی برای شرکت در مسابقه جشن سال نو راه شهر را در پیش گرفت. در راه گوزنهای ماده را دید که به بچه هایشان شیر می دادند و ننه قندی دستی به سر آنها کشید.

جشن ، جالب و هیجان انگیز بود. در چرخ هایی که بز آن را می کشید کلوچه می فروختند و بچه ها دورشان ایستاده بودند. زن ها و مردها باهم حرف می زدند ننه قندی تخم غازهای نقاشی شده اش را به دوستان قدیمی اش نشان داد. همه یک صدا گفتند : (( این نقاشی ها در تمام عالم مانند ندارد.))

داوران مسابقه گفتند: (( چه نقش و نگاری. برق می زنند. این تخم غازها مانند ندارند.)) و جایزه اول را به ننه قندی دادند . ننه قندی ان قدر خوشحال بود که نگو. جایزه اش یک لحاف از پر قو بود .

ننه قندی در راه بازگشت به خانه در آسمان چشمش به دسته ای غاز افتادکه بالای سرش پرواز می کردند. ننه قندی نگاه طولانی به پرواز غازها کرد. آیا دوست هم یکی از آنهاست ؟ وقتی طرف های غروب ننه قندی به کلبه اش رسید دید دوست رفته است . بازهم تنها شده بود . لحاف تازه را روی تخت انداخت. چای دم کرد و آن را با کلوچه خورد و بعد به رختخواب رفت و لحاف تازه را رویش کشید و کتاب خواند تا خوابش ببرد. ننه قندی هیچ نگاهی به سبد دوست نکرد نیمه های شب بود که ننه قندی با شنیدن صدایی از خواب بیدار شد صدا از سبد دوست بود. ننه قدی به طرف سبد رفت و دید تخم غاز زیبایی در آن است. اما این تخم غاز با آنهای دیگر فرق داشت می لرزید و می جنبید صدا می داد . و آخر سر غل خورد و ترک برداشت و شکست . ننه قندی چشمش به جوجه غاز قشنگی افتاد که دوست برای او به یادگار گذاشته بود و این غاز کوچک همیشه پیش ننه قندی ماند.

مشخصات فیلم و صوت
مدت قصه گویی : ۱۵-۱٠ دقیقه
فرمت فایل : صوتی و تصویری
نویسنده : پاتریشیا پولاکو