جنگیدن در مقابل کک
قسمت شصت و ششم
گرشاسب، پهلوانِ شاهنامه و نیای بزرگ رستم بود.چون منوچهر جانشینِ سلطنت ایران در آینده شد؛این موضوع برای پسران فریدون(سلم و تور)گران آمد و آنها تصمیم گرفتند منوچهر را نیز مانند ایرج از بین ببرند.توسط قاصدی از پدرشان خواستند تا منوچهر را نزدشان بفرستد و اما قاصد برگشت و اینگونه خبر آورد:
فرستاده گفت آنکه روشن بهار بدید و ببیند در شهریار
بهاریست خرّم در اردیبهشت همه خاک عنبر همه زرّ خشت
نشسته بر شاه بر دست راس تو گویی زبان و دل پادشاست
چو شاه یمن سرو دستورشان چو پیروز گرشاسپ گنجورشان
در این داستان می شنویم:
فریدون،اشک در چشمانش جمع شده بود و باور نمی کرد که مردم جواب کک را این گونه بدهند.تمام مردم از سرباز تا افسر،از مردم عادی تا زنان شیر دل فریاد کشیدند:«ساکت شو!ما شاهی مثل فریدون را به تو سگ هار تسلیم نمی کنیم...