بود شخصی مفلسی بی خان و مان

از دفتردوم مثنوی معنوی

دسته : شعر خوانی

حکایت تعریف کردن منادیان قاضی مفلسی را گرد شهر

شرح فیلم و صوت

بود شخصی مفلسی بی خان ومان

مانده در زندان وبند بی امان

لقمه زندانیان خوردی گزاف

بر دل خلق از طمع چون کوه قاف

زهره نه کس را که لقمه ی نان خورد

زآنک آن لقمه ر با گاوش برد

مر مروت را نهاده زیر پا

گشته زندان دوزخی ز آن نان ربا

گر گریزی بر امید راحتی

زآن طرف هم پیشت آید آفتی

هیچ کنجی بی دد وبی دام نیست

جز به خلوت گاه حق آرام نیست

والله از سوراخ موشی در روی

مبتلا ی گربه چنگالی شوی

آدمی را فربهی هست از خیال

گر خیالاتش بود صاحب جمال

مار وکژدم مر ترا مونس بود

کان خیالت کیمیای مس بود

با وکیل قاضی ادراک مند

اهل زندان در شکایت آمدند

که سلام ما به قاضی بر کنون

بازگو آزار ما زین مرد دون

که در این زندان بماند مستمر

یاوه تاز وطبل خوار است ومضر

چون مگس حاضر شود در هر طعام

از وقاحت بی صلا وبی سلام

مرد زندان را نیابد لقمه ای

ور به صد حیلت گشاید طعمه ای

در زمان پیش آید آن دوزخ گلو

حجتش این که خدا گفتا کلو

ای زتو خوش هم ذکور وهم اناث

داد کن المستغاث المستغاث

سوی قاضی شد وکیل با نمک

گفت با قاضی شکایت یک به یک

خواند او راقاضی از زندان به پیش

پس تفحص کرد از اعیان خویش

گشت ثابت پیش قاضی آن همه

که نمودند از شکایت آن رمه

گفت قاضی خیز از این زندان برو

سوی خانه ی مرده ریگ خویش شو گفت خان ومان من احسان توست

همچو کافر جنتم زندان توست

گرز زندانم برانی تو به رد

خود بمیرم من ز تقصیری وکد

گفت قاضی کش بگردانید فاش

گرد شهر این مفلس است وبس قلاش

کو به کو اورا منادی ها زنید

طبل افلاسش عیان هر جا زنید

هیچ کس نسیه بنفروشد بدو

قرض ندهد هیچ کس اورا تسو

برشتر بنشست آن قحط گران

صاحب اشتر پی اشتر روان

پیش هر حمام وهر بازار گه

کرد مردم جمله در شکلش نگه

مفلس است این وندارد هیچ چیز

قرض ندهد کس مرورا یک پشیز

هان وهان با او حریفی کم کنید

چونک گاو آرد گره محکم کنید

ور بحکم آرید این پژمرده را

من نخواهم کرد زندان مرده را

خوش دمست او وگلویش بس فراخ

با شعار نو دثار شاخ شاخ

چون شبانه از شتر آمد به زیر

کرد گفتش منزلم دورست ودیر

برنشستی اشترم را از پگاه

جو رها کردن کم از اخراج کاه

گفت تا اکنون چه می کردیم پس

هوش تو کو   نیست اندر خانه کس؟

طبل افلاسم به چرخ سابعه

رفت وتو نشنیده ای بد واقعه؟

تا کلوخ وسنگ بشنید این بیان

مفلس است ومفلس است این قلتبان

گوش تو بر بوده است از طمع خام

پس طمع کر می کندکور ای غلام

آدمی در حبس دنیا زآن بود

تا بود کافلاس او ثابت شود

مشخصات فیلم و صوت
شاعر : مولوی (محمد بلخی)
قالب شعر : مثنوی
اجرا کننده : پری کیانیان