ماجرای نحوی و کشتیبان
این اثر خلاصهای مناسب سازی شده برای مخاطب کودک ونوجوان است که از دفتر اول مثنوی معنوی انتخاب شده است.
آن یکی نحوی به کشتی در نشست
رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست
گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا
گفت نیم عمر تو شد در فنا
دلشکسته گشت کشتیبان ز تاب
لیک آن دم کرد خامش از جواب
باد کشتی را به گردابی فکند
گفت کشتیبان بدان نحوی بلند
هیچ دانی آشنا کردن بگو
گفت نی ای خوشجواب خوبرو
گفت کل عمرت ای نحوی فناست
زانک کشتی غرق این گردابهاست
ای که خلقان را تو خر می خوانده ای
این زمان چون خر بر این یخ مانده ای
محو می باید نه نحو این جا بدان
گر تو محوی بی خطر در آب ران
گر تو علامه زمانی در جهان
نک فنای این جهان بین وین زمان
آب دریا مرده را بر سر نهد
ور بود زنده ز دریا کی رهد
چون بمردی تو ز اوصاف بشر
بحر اسرارت نهد بر فرق سر
مرد نحوی را از آن در دوختیم
تا شما را نحو محو آموختیم