فروختن صوفیان بهیمهٔ مسافر را جهت سماع

مثنوی معنوی دفتر دوم

دسته : شعر خوانی

خلاصه ی حکایت فروختن صوفیان بهیمهٔ مسافر را جهت سماع

مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت بر آن تقلید باد

یک حکایت گویمت بشنو بهوش
تا بدانی که طمع شد بند گوش

شرح فیلم و صوت

صوفیی در خانقاه از ره رسید

مرکب خود برد و در آخر کشید


آبکش داد و علف از دست خویش

نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش


از سر تقصیر آن صوفی رمه

خرفروشی در گرفتند آن همه


کز ضرورت هست مرداری مباح

بس فسادی کز ضرورت شد صلاح


هم در آن دم آن خرک بفروختند

لوت آوردند و شمع افروختند


ولوله افتاد اندر خانقه

کامشبان لوت و سماعست و شرح


ما هم از خلقیم و جان داریم ما

دولت امشب میهمان داریم ما


وان مسافر نیز از راه دراز

خسته بود و دید آن اقبال و ناز


صوفیانش یک بیک بنواختند

نرد خدمت‌های خوش می‌باختند


گفت چون می‌دید میلانش بوی

گر طرب امشب نخواهم کرد کی


لوت خوردند و سماع آغاز کرد

خانقه تا سقف شد پر دود و گرد


گاه دست‌افشان قدم می‌کوفتند

گه به سيجده صفه را می‌روفتند


چون سماع آمد ز اول تا کران

مطرب آغازید یک ضرب گران


خر برفت و خر برفت آغاز کرد

زین حرارت جمله را انباز کرد


از ره تقلید آن صوفی همین

خر برفت آغاز کرد اندر حنین


چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع

روز گشت و جمله گفتند الوداع


خانقه خالی شد و صوفی بماند

گرد از رخت آن مسافر می‌فشاند


خادم آمد گفت صوفی خر کجاست

گفت خادم ریش بین جنگی بخاست


گفت من خر را به تو بسپرده‌ام

من ترا بر خر موکل کرده‌ام


بحث با توجیه کن حجت میار

آنچ من بسپردمت وا پس سپار


از تو خواهم آنچ من دادم به تو

باز ده آنچ فرستادم به تو


گفت من مغلوب بودم صوفیان

حمله آوردند و بودم بیم جان


تو جگربندی میان گربگان

اندر اندازی و جویی زان نشان


گفت گیرم کز تو ظلماً بستدند

قاصد خون من مسکین شدند


تو نیایی و نگویی مر مرا

که خرت را می‌برند ای بی‌نوا


تا خر از هر که بود من وا خرم

ورنه توزیعی کنند ایشان زرم


صد تدارک بود چون حاضر بدند

این زمان هر یک به اقلیمی شدند


من که را گیرم که را قاضی برم

این قضا خود از تو آمد بر سرم


چون نیایی و نگویی ای غریب

پیش آمد این چنین ظلمی مهیب


گفت والله آمدم من بارها

تا ترا واقف کنم زین کارها


تو همی‌گفتی که خر رفت ای پسر

از همه گویندگان با ذوق‌تر


باز می‌گشتم که او خود واقفست

زین قضا راضیست مردی عارفست


گفت آن را جمله می‌گفتند خوش

مر مرا هم ذوق آمد گفتنش


مر مرا تقلیدشان بر باد داد

که دو صد لعنت بر آن تقلید باد


یک حکایت گویمت بشنو بهوش

تا بدانی که طمع شد بند گوش


هر که را باشد طمع الکن شود

با طمع کی چشم و دل روشن شود


لیک آن صوفی ز مستی دور بود

لاجرم در حرص او شبکور بود


صد حکایت بشنود مدهوش حرص

در نیاید نکته‌ای در گوش حرص

مشخصات فیلم و صوت
شاعر : مولوی (محمد بلخی)
قالب شعر : مثنوی
اجرا کننده : پری کیانیان